آهسته چند ضربه به در حمام زدم و گفتم مادر جان چیزی لازم ن

آهسته چند ضربه به در حمام زدم و گفتم مادر جان چیزی لازم ندارید
مادر از زادگاه دیدن فرزندانش آمده بود اینبار مهمان خانه من بود

دلم آشوب بود درحمام را باز کردم
مادرم را دیدم که گیسوان درهم تنیده سپیدش را شانه می کشد نرم کننده را روی سرش خالی کردم ...
موهایش به نرمی شانه شد مادرم گفت خدا خیرت بدهد این دیگر چه بود
از خودم خجالت کشیدم سالها بود که نرم کننده موی سر در بازار آمده بود و طفلک مادرم سرش را به سختی شانه می کرد
بدون اینکه از او اجازه بگیرم لیف را پُر از کف صابون کردم و به تن نحیفش کشیدم دردش آمده بود
می گفت کافیست دلم آشوب بود گوش به حرفش نمی دادم درست مثل وقتی که من بچه بودم و مرا به حمام می برد
درست مثل موقعی که مرا کیسه می کشید و من دردم می آمد و او وعده سینما به من میداد که ساکت شوم

درست مثل همان روزها مادر پیرم را شستم حوله سپیدی را به دور تن نحیفش کشیدم مثل یک شاخه گل روی تختم نشاندمش موهایش را با سشوار خشک کردم

لباسهایش را تنش کردم به زور یک ماتیک قرمز به روی لبهایش کشیدم ...

دلم آشوب بود هفته بعد مادرم پر زد اما لیف ماند ...تار موهای سپیدش در شانه ماند

... دخترم گفت مادر چرا صدای گریه ات در حمام قطع نمی شود
گفتم بخاطر اینکه عُمر لیف حتی این شانه از عُمر مادر من بیشتر بود

#نسرین_بهجتی

❤ ️😭 ❤ ️😭 ❤ ️😭


صبح که این متن رو خوندم کلی گریه کردم
چقد ما بی رحم هستیم
چقد بی انصافیم


❤ ️❤ ️❤ ️
دیدگاه ها (۱)

❥•°•.حـــرف دل.•°•❥:در حریم یاد سبزت...دلتنگی سهم من است تشن...

خدا جون جونون منو بگیر که این دنیات به کام ما نمیخوره

دلتنگی همان مرگ استفقط با کمی تفاوتظاهری آراسته داردو بغضی د...

عشق_دیوونه_منPart_۱ازحموم بیرون اومدموبه سمت میزمیکاپم رفتمو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط