زندگی مافیایی ما
زندگی مافیایی ما
پارت ۴
وقتی همه جمع شدن جلوم نگاهی بهشون انداختم که دیدم یکی شون داره میلرزه وانمود کردم که ندیدمش پس رو بهشون داد زدم
این سوک: از همین الان من باید از تمام رفت و آمد ها خبر داشته باشم خدمتکار های بخش تمیز کاری هم باید کارشون و بهتر انجام بدن و آشپز هاا غذا ها جدیدا سرد میاد سر میز بهتره کارتون و بهتر انجام بدین و رفتم سمت اتاق شکنجه چون شنیده بودم یه دختره دیشب برای جاسوسی اومده بود
دختره من و که دید اومد سمتم و گفت
دختره: به جون جدم گوه خوردممم من چیزی نکردم فقط بزارین برمم
رفتم سمتش و محکم بغلش کردم
این سوک: هنوزم مثل قبل احمقی واقعا آنقدر تغییر کردم که نشناختی؟
یه کم با تعجب نگام کرد بعد یه دونه بوس آبدار گزاشت روی لپم
دختره :خیلی خوشگل شدیییییی
فهمیدم که شناخته اون رونا بود دوست صمیمیه دوران دبیرستانم دستش و گرفتم رفتیم داخل اتاق
این سوک: اینجا چیکار میکنی دختر ها
رونا: راستش بابام روی من قمار کرد و من و به یه مردی که اسمش کیم نامجون بود فروخت منم فردا قرار بود باهاش برم که دیشب از خونه فرار کردم و دنبال کار بودم که بعد اتفاقاتی اینجا اومدم برای کار
لبخندی زدم و بلند شدم رفتم بیرون و به خدمتکار گفتم یه اتاق و وسایل مورد نیاز رونا رو بهش بده و به سمت جمع بچه ها که بی توجه به اتفاق ها داشتن حرف میزدن حرکت کردم
پارت ۴
وقتی همه جمع شدن جلوم نگاهی بهشون انداختم که دیدم یکی شون داره میلرزه وانمود کردم که ندیدمش پس رو بهشون داد زدم
این سوک: از همین الان من باید از تمام رفت و آمد ها خبر داشته باشم خدمتکار های بخش تمیز کاری هم باید کارشون و بهتر انجام بدن و آشپز هاا غذا ها جدیدا سرد میاد سر میز بهتره کارتون و بهتر انجام بدین و رفتم سمت اتاق شکنجه چون شنیده بودم یه دختره دیشب برای جاسوسی اومده بود
دختره من و که دید اومد سمتم و گفت
دختره: به جون جدم گوه خوردممم من چیزی نکردم فقط بزارین برمم
رفتم سمتش و محکم بغلش کردم
این سوک: هنوزم مثل قبل احمقی واقعا آنقدر تغییر کردم که نشناختی؟
یه کم با تعجب نگام کرد بعد یه دونه بوس آبدار گزاشت روی لپم
دختره :خیلی خوشگل شدیییییی
فهمیدم که شناخته اون رونا بود دوست صمیمیه دوران دبیرستانم دستش و گرفتم رفتیم داخل اتاق
این سوک: اینجا چیکار میکنی دختر ها
رونا: راستش بابام روی من قمار کرد و من و به یه مردی که اسمش کیم نامجون بود فروخت منم فردا قرار بود باهاش برم که دیشب از خونه فرار کردم و دنبال کار بودم که بعد اتفاقاتی اینجا اومدم برای کار
لبخندی زدم و بلند شدم رفتم بیرون و به خدمتکار گفتم یه اتاق و وسایل مورد نیاز رونا رو بهش بده و به سمت جمع بچه ها که بی توجه به اتفاق ها داشتن حرف میزدن حرکت کردم
۴.۶k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.