تو مال منی پارت ۸۳
که یهو جان گفت
جان : اره ( لبخند معنا دار)
سانا : جان چرا یه جوری صبحت میکنی
جان : (خنده ) من چه جور صحبت میکنم
سانا : با معنی که نمیدونم چیه
جان : احتمالا اشتباه متوجه شدی
ا.ت : بچه ها کیک بخورید
جان : کیک شکلاتی من خیلی دوست دارم
ا.ت : او پس سلیقه هامون باهم یکی هست ( لبخند )
سارا : شما دوتا چقدر وجه اشتراک دارید
ا.ت و جان ( خنده )
ویو ا.ت
با بچه ها مخصوصا سارا و جان میگفتیم و میخندیدیم گاهی هم زیر چشمی به کوک نگاه میکردم و انگار چشمش به من بود و از جبران چیزی دست کشیده بود من جوابم رو میخواستم بهش بگم و اونم تو مهمونی برای همین با سارا برنامه ریزی کردم که چی کارا باید بکنیم ( یه نکته دوستای کوک میدونن که اینا به زور باهم ازدواج کردن )
ا.ت بلند شد و رو به سارا گفت
ا.ت : سارا میای بریم نوشیدنی بیاریم ( اشاره )
سارا : ااااا اره بیا بریم
ا.ت و سارا رفتن داخل آشپز خونه و باهم یه دور نقشه رو دوره کردن
ا.ت : خب پس شما ها برای چند دقیقه دیگه میرید بیرون با کوک من و جان هم اینجا هارو تزیین میکنیم بعدش هم شما میایید و من جوابم رو بهش میگم
سارا : اره
ا.ت : امید وارم همه چیز درست پیش بره ( استرس )
سارا : دختر آروم باش مگه نمیگی اون دوست داره پس مشکلی پیش نمیاد نقشه عملی میشه
جیکوب و جان : چه نقشه ای ؟
ا.ت : امم خب جان تو که میدونی جیکوب توهم که میدونی لازم به زدن خودتون به اون ور نیست
جان : آروم باش دختر چرا آنقدر صدات میلرزه
ا.ت : جان خودت میدونی که استرس دارم
جان : بیا بغلم
ا.ت رفت بغل جان که صدای کوک اومد
کوک : اینجا چه خبره ( حرصی )
ا.ت : او کوک هیچی امم چیزه یاد مامانم افتادم برای همین جان برای آروم کردنم بغلم کرد
کوک : آها خب میگفتی من بیام
ا.ت : گفتم تو سرت گرمه دوستات هست تازه دیدیشون برای همین
کوک : آها
جان : کوک نظرت راجب یه بیرون رفتن دوستانه چیه
کوک : ( لبخند ) چرا که نه
سارا : اره جان تو بمون خونه به ا.ت کمک کن ما بریم
کوک : وایسا ببینم برای چی ا.ت میمونه خونه و جان باید پیشش باشه
جان : ا.ت میخواست غذا درست کنه منم میخواستم کمکش کنم
کوک : خب چرا سارا نمیمونه
داشتن صحبت میکردن که یهو ...
جان : اره ( لبخند معنا دار)
سانا : جان چرا یه جوری صبحت میکنی
جان : (خنده ) من چه جور صحبت میکنم
سانا : با معنی که نمیدونم چیه
جان : احتمالا اشتباه متوجه شدی
ا.ت : بچه ها کیک بخورید
جان : کیک شکلاتی من خیلی دوست دارم
ا.ت : او پس سلیقه هامون باهم یکی هست ( لبخند )
سارا : شما دوتا چقدر وجه اشتراک دارید
ا.ت و جان ( خنده )
ویو ا.ت
با بچه ها مخصوصا سارا و جان میگفتیم و میخندیدیم گاهی هم زیر چشمی به کوک نگاه میکردم و انگار چشمش به من بود و از جبران چیزی دست کشیده بود من جوابم رو میخواستم بهش بگم و اونم تو مهمونی برای همین با سارا برنامه ریزی کردم که چی کارا باید بکنیم ( یه نکته دوستای کوک میدونن که اینا به زور باهم ازدواج کردن )
ا.ت بلند شد و رو به سارا گفت
ا.ت : سارا میای بریم نوشیدنی بیاریم ( اشاره )
سارا : ااااا اره بیا بریم
ا.ت و سارا رفتن داخل آشپز خونه و باهم یه دور نقشه رو دوره کردن
ا.ت : خب پس شما ها برای چند دقیقه دیگه میرید بیرون با کوک من و جان هم اینجا هارو تزیین میکنیم بعدش هم شما میایید و من جوابم رو بهش میگم
سارا : اره
ا.ت : امید وارم همه چیز درست پیش بره ( استرس )
سارا : دختر آروم باش مگه نمیگی اون دوست داره پس مشکلی پیش نمیاد نقشه عملی میشه
جیکوب و جان : چه نقشه ای ؟
ا.ت : امم خب جان تو که میدونی جیکوب توهم که میدونی لازم به زدن خودتون به اون ور نیست
جان : آروم باش دختر چرا آنقدر صدات میلرزه
ا.ت : جان خودت میدونی که استرس دارم
جان : بیا بغلم
ا.ت رفت بغل جان که صدای کوک اومد
کوک : اینجا چه خبره ( حرصی )
ا.ت : او کوک هیچی امم چیزه یاد مامانم افتادم برای همین جان برای آروم کردنم بغلم کرد
کوک : آها خب میگفتی من بیام
ا.ت : گفتم تو سرت گرمه دوستات هست تازه دیدیشون برای همین
کوک : آها
جان : کوک نظرت راجب یه بیرون رفتن دوستانه چیه
کوک : ( لبخند ) چرا که نه
سارا : اره جان تو بمون خونه به ا.ت کمک کن ما بریم
کوک : وایسا ببینم برای چی ا.ت میمونه خونه و جان باید پیشش باشه
جان : ا.ت میخواست غذا درست کنه منم میخواستم کمکش کنم
کوک : خب چرا سارا نمیمونه
داشتن صحبت میکردن که یهو ...
- ۲۸.۳k
- ۰۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط