تو مال منی ۸۵ / این پارت هم حذف شده بود
که یهو جان اومد تو
جان : ا.ت کیک رو گرفتم ولی چرا در باز.....
جان با دیدین ریخت و قیافه کوک و سانا تعجبت کرده بود
همه جا سکوت بود و کوک و ا.ت به هم نگاه میکردن که ا.ت این سکوت رو شکست و گفت
ا.ت : اینجوری دوستم داشتی ( پوزخند بغضی )
کوک : ا.ت گوش کن
ا.ت : چی رو باید گوش کنم دقیقا ( گریه )
کوک : ا.ت من دوست دارم واقعا دارم میگم این کار بخشی از نقشه سانا بود من توش کاره ای نبودم
ا.ت : توش کاره ای نیستی ( پوزخند ) تا همین چند دقیقه پیش اگر من نبودم کاری که داشتین میکردین به جاهای باریک میکشید آقای جئون
کوک : اینجا چه خبره چرا خونه آنقدر تزیین شده
ا.ت : بحث رو سعی نکن عوض کنی هیچ خبری نیست
کوک : جان اینجا چه خبره کیک دست تو چی کار میکنه اصلا برا چی کیک خریدی
ا.ت : جان چیزی نمیگی
جان : ببخشید ا.ت ولی برای زندگی توهم شده باید بگم
ا.ت : نه جان
جان : کوک ا.ت ....ا.ت .
کوک : ا.ت چی
جان : ا.ت .....
ا.ت : من دوست دارم (بلند )
کوک با شک و تعجبت به ا.ت نگاه میکرد که ا.ت گفت
ا.ت : ولی فکر نمیکردم که اینجوری کنی من اینجارو بخاطر تو تزیین کردم تا خوشحالت کنم ولی تو ....( لبخند درد ناک )
کوک : ا.ت باور کن همش زیر سر سانا هست اون توی آبمیوه ای که خریده بودیم تحریک کننده ریخته بود و من تحریک شده بودم جلو خودم رو گرفتم ولی نشد من به تو اصلا خیانت نمیکنم ا.ت من دوست دارم
ا.ت : چی ؟ ( تعجب)
جان : سانا کوک چی میگه
سانا : ا.ت کوک داره الکی میگه اون اینو میگه که تو ناراحت نشی ولی اون منو دوست داره
کوک : داری چه زری میزنی هرzه ها من تورو دوست خودم میدونستم( عربده )
کوک : تنها عشق من ا.ته تو هیچ کسی دیگه برام نیستی همون ارزشی که به عنوان دوست داشتی رو هم از دست دادی از خونم گمشو بیرون جکککککک این هرzه رو بنداز بیرونننننننن( عربده )
جک اومد و سانا رو با خودش برد بیرون سانا هم هی جیغ جیغ میکرد
کوک : ا.ت ....
ا.ت : باور نمیکنم
کوک : چی ؟
ا.ت : حرف رو باور نمیکنم
کوک : میخوای بگی بهم اعتماد نداری
ا.ت : اره اعتمادم نسبت بهت کم شده چون دوبار دیگه هم در این حالت دیدمت کوک
کوک : ولی برای هر یکدوم از اونا دلیل منطقی داشتم ا.ت ( کمی بغض )
کوک : جان میشه چند لحظه بری بیرون
جان : باشه
جان محل رو ترک کرد و فقط کوک و ا.ت موندن
کوک : من تازه دارم عشقم رو به دست میارم من بهت همین الان ثابت میکنم که همش زیر سر سانا بوده
کوک گوشیش رو از توی کیفش در آورد و به ووک زنگ زد
گوشی رو گذاشت رو بلند گو تا ووک جواب بده
ووک : الو کوک رسیدید
کوک : ( با چشمای اشکی ) الو ووک میتونم ازت یه سوال بپرسم و روراست جوابم رو بدی
ووک : کوک اتفاقی افتاده
کوک : میتونی روراست جوابم رو بدی
ووک : ا....اره
کوک : سانا بهت گفت
ا.ت منتظر جواب از طرف ووک بود که یهو ....
جان : ا.ت کیک رو گرفتم ولی چرا در باز.....
جان با دیدین ریخت و قیافه کوک و سانا تعجبت کرده بود
همه جا سکوت بود و کوک و ا.ت به هم نگاه میکردن که ا.ت این سکوت رو شکست و گفت
ا.ت : اینجوری دوستم داشتی ( پوزخند بغضی )
کوک : ا.ت گوش کن
ا.ت : چی رو باید گوش کنم دقیقا ( گریه )
کوک : ا.ت من دوست دارم واقعا دارم میگم این کار بخشی از نقشه سانا بود من توش کاره ای نبودم
ا.ت : توش کاره ای نیستی ( پوزخند ) تا همین چند دقیقه پیش اگر من نبودم کاری که داشتین میکردین به جاهای باریک میکشید آقای جئون
کوک : اینجا چه خبره چرا خونه آنقدر تزیین شده
ا.ت : بحث رو سعی نکن عوض کنی هیچ خبری نیست
کوک : جان اینجا چه خبره کیک دست تو چی کار میکنه اصلا برا چی کیک خریدی
ا.ت : جان چیزی نمیگی
جان : ببخشید ا.ت ولی برای زندگی توهم شده باید بگم
ا.ت : نه جان
جان : کوک ا.ت ....ا.ت .
کوک : ا.ت چی
جان : ا.ت .....
ا.ت : من دوست دارم (بلند )
کوک با شک و تعجبت به ا.ت نگاه میکرد که ا.ت گفت
ا.ت : ولی فکر نمیکردم که اینجوری کنی من اینجارو بخاطر تو تزیین کردم تا خوشحالت کنم ولی تو ....( لبخند درد ناک )
کوک : ا.ت باور کن همش زیر سر سانا هست اون توی آبمیوه ای که خریده بودیم تحریک کننده ریخته بود و من تحریک شده بودم جلو خودم رو گرفتم ولی نشد من به تو اصلا خیانت نمیکنم ا.ت من دوست دارم
ا.ت : چی ؟ ( تعجب)
جان : سانا کوک چی میگه
سانا : ا.ت کوک داره الکی میگه اون اینو میگه که تو ناراحت نشی ولی اون منو دوست داره
کوک : داری چه زری میزنی هرzه ها من تورو دوست خودم میدونستم( عربده )
کوک : تنها عشق من ا.ته تو هیچ کسی دیگه برام نیستی همون ارزشی که به عنوان دوست داشتی رو هم از دست دادی از خونم گمشو بیرون جکککککک این هرzه رو بنداز بیرونننننننن( عربده )
جک اومد و سانا رو با خودش برد بیرون سانا هم هی جیغ جیغ میکرد
کوک : ا.ت ....
ا.ت : باور نمیکنم
کوک : چی ؟
ا.ت : حرف رو باور نمیکنم
کوک : میخوای بگی بهم اعتماد نداری
ا.ت : اره اعتمادم نسبت بهت کم شده چون دوبار دیگه هم در این حالت دیدمت کوک
کوک : ولی برای هر یکدوم از اونا دلیل منطقی داشتم ا.ت ( کمی بغض )
کوک : جان میشه چند لحظه بری بیرون
جان : باشه
جان محل رو ترک کرد و فقط کوک و ا.ت موندن
کوک : من تازه دارم عشقم رو به دست میارم من بهت همین الان ثابت میکنم که همش زیر سر سانا بوده
کوک گوشیش رو از توی کیفش در آورد و به ووک زنگ زد
گوشی رو گذاشت رو بلند گو تا ووک جواب بده
ووک : الو کوک رسیدید
کوک : ( با چشمای اشکی ) الو ووک میتونم ازت یه سوال بپرسم و روراست جوابم رو بدی
ووک : کوک اتفاقی افتاده
کوک : میتونی روراست جوابم رو بدی
ووک : ا....اره
کوک : سانا بهت گفت
ا.ت منتظر جواب از طرف ووک بود که یهو ....
- ۲۴.۵k
- ۰۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط