نمی دانم آدمهایی که می شناسم

💭
نمی دانم آدمهایی که می شناسم
یا نمی شناسم،
تو را چگونه می دانند...
چگونه می شناسند !
تو را چطور و چگونه صدا می زنند!
با تو از چه دَری حرف می زنند !
با تو کجا و چگونه آشنا می شوند و
با کدام جمله سرصحبت را باز می کنند
اصلا تو را دیر یا زود چگونه ملاقات می کنند....!
چشم اندازِ زیبای عکس تو را بر دیوار کدام اتاق قاب می گیرند و روزی چند بار بر آن رکوع می روند و سجده می کنند !
فقط انقدر می دانم ...
که از یک جایی ببعد،
دیگر نوشتن نامِ تو هجای مشخص ،
ملیت یا زبان خاصی نمی خواست، ‌
دیدن تو عینک یا لنز مخصوصی نیاز نداشت!
برای عاشقانه گفتن و شنیدن از تو نمی بایست به هزاران دنگ و فنگ و ایما و اشاره در کافه ی دنجی قرار گذاشت ...
تو دقیقا همانجا زیر باران ایستاده بودی ...
تو همه جا بودی ... !
همه چیز تو شده بودی !
از یک جایی ببعد بود که فهمیدم ،

تو را نیازی به سرودن ،
تو را نیازی به نواختن نبود ،
"انجمنِ هفتاد و هفت نُت
از تو ...
ترانه گفتن ،...
نمی توانست !"

#زهره_حدادی
دیدگاه ها (۱)

‌مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید ...#سهراب_سپهری

ما از دلڪَیری روزهایمان به "شب" پناه می‌بردیم ،و از دلتنڪَیِ...

💭شب که می شود پرستوی خیالم به ستاره ی چشم های تو می رسد؛ من ...

♡فاصله گرفتن ازکســـانے که دوستشان داریدبی فایده استزمـــان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط