کنار پنجره اتاقم مینشینم…
کنار پنجره اتاقم مینشینم…
چای تلخ و پر رنگم را بدون قند وشکر ترجیح میدم ... باز هم به فکر فرو میروم ... پرت میشوم در گودال احساساتم ... من با احساسم چه کردم…
که درونم تاریک است... نمیدانم شاید این همان مردن روح است که ادم های مجازی از آن حرف میزنند... میترسم،از این خلاء... از این پوچی درونم... و از جای خالیت... باید با اینها چکار کنم؟؟ باورکنم ساعت های نبودنت به روزهای نبودن تبدیل شده؟
من دیگر ساعت های جفت را،باور ندارم... من به چند متر مکعب عشق،شک دارم... دلم میخواهد داد بزنم ،همیشگی ها،همیشه نمیمانند... آنها زودتر میذارنت و میروند... آنونوقت تو میمانی و دنیایی که ساختی... تو میمانی و حصاری از دوس داشتن هایت... که به درونت فرو میریزند... تو میمانی و همه ی خاطره هایت…
و میمانی و ارامشی که از کام های سیگارت میگیری... تو میمانی و بغض های دخترانه ات...تو میمانی و الهه ی درونت... این همان خلاء است... بگذریم... سکوت قشنگترین حسِ دنیاست... چیدن کلمات کنار هم دیگر فایده ای ندارد... من همیشه قشنگترین احساسم را انتخاب کردم... مثل همین لیوان چایم که طعم سیانور میدهد...
چای تلخ و پر رنگم را بدون قند وشکر ترجیح میدم ... باز هم به فکر فرو میروم ... پرت میشوم در گودال احساساتم ... من با احساسم چه کردم…
که درونم تاریک است... نمیدانم شاید این همان مردن روح است که ادم های مجازی از آن حرف میزنند... میترسم،از این خلاء... از این پوچی درونم... و از جای خالیت... باید با اینها چکار کنم؟؟ باورکنم ساعت های نبودنت به روزهای نبودن تبدیل شده؟
من دیگر ساعت های جفت را،باور ندارم... من به چند متر مکعب عشق،شک دارم... دلم میخواهد داد بزنم ،همیشگی ها،همیشه نمیمانند... آنها زودتر میذارنت و میروند... آنونوقت تو میمانی و دنیایی که ساختی... تو میمانی و حصاری از دوس داشتن هایت... که به درونت فرو میریزند... تو میمانی و همه ی خاطره هایت…
و میمانی و ارامشی که از کام های سیگارت میگیری... تو میمانی و بغض های دخترانه ات...تو میمانی و الهه ی درونت... این همان خلاء است... بگذریم... سکوت قشنگترین حسِ دنیاست... چیدن کلمات کنار هم دیگر فایده ای ندارد... من همیشه قشنگترین احساسم را انتخاب کردم... مثل همین لیوان چایم که طعم سیانور میدهد...
۲.۰k
۰۵ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.