یه روز وسط حرفام با خدا، گفتم:
یه روز وسط حرفام با خدا، گفتم:
خدایا تو چقدر عجیبی، چقدر صبوری آخه.
هر روز صبح قبل از اینکه ما بیدار بشیم، میای خورشید و دم میکنی، سفره آبی رو پهن میکنی، ابرها رو با حوصله قسمت میکنی میچینی تو سفره، تا ما بیدار شده و بیدار نشده با غر هامون روز رو شروع کنیم.
دم غروب شربت بهار نارنج و آلبالو و زعفرونتو آماده میکنی تا ما حال بیایم، اما ما بازم غر میزنیم.
شب که میشه سفره آبی نفتی مجلسی رو پهن میکنی، سرویس نقره ات رو میچینی، دیس ماه رو میذاری وسط...
ما میایم و بازم غر میزنیم. بدون اینکه یه بار بگیم مرسی خدا جون، زحمت افتادی، دستت درد نکنه.
یهو یه دستی رو سر و صورتم وزید و گفت:عزیز جان تو غر بزن، تو طاقت
غم نداری اما من غفور و رحیمم.
یادم باشه سری بعد که باش حرف زدم بگم، همین مهربونی بیش از حدت کار دستت داده...
خدایا تو چقدر عجیبی، چقدر صبوری آخه.
هر روز صبح قبل از اینکه ما بیدار بشیم، میای خورشید و دم میکنی، سفره آبی رو پهن میکنی، ابرها رو با حوصله قسمت میکنی میچینی تو سفره، تا ما بیدار شده و بیدار نشده با غر هامون روز رو شروع کنیم.
دم غروب شربت بهار نارنج و آلبالو و زعفرونتو آماده میکنی تا ما حال بیایم، اما ما بازم غر میزنیم.
شب که میشه سفره آبی نفتی مجلسی رو پهن میکنی، سرویس نقره ات رو میچینی، دیس ماه رو میذاری وسط...
ما میایم و بازم غر میزنیم. بدون اینکه یه بار بگیم مرسی خدا جون، زحمت افتادی، دستت درد نکنه.
یهو یه دستی رو سر و صورتم وزید و گفت:عزیز جان تو غر بزن، تو طاقت
غم نداری اما من غفور و رحیمم.
یادم باشه سری بعد که باش حرف زدم بگم، همین مهربونی بیش از حدت کار دستت داده...
۳.۸k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.