دختری که آرزو داشت
p. 9
میخواستم از ماشین پیاده شم دیدم درا قفله یهو یه گوشی آورد تو برنامه تلفن شمارمو با سیم کارت کره ایم زدم رفتم خرید کردم و برگشتم خونه پیش نیکی جونم. خوراکی هارو خوردیم ما جرا رو براش کامل توضیح دادم.
فلش بک به زمانی که مریم رفت
از زبان نیکی
داشتم با گوشیم ور میرفتم که زنگ خونه خورد دیدم همون پسره هست درو باز کردم بهش گفتم بیاد داخل اومد تو ماسکی که رو صورتش بود رو در آورد و خودش رو معرفی کرد.
از زبان جونگ کوک
صبح از خواب بیدار شدم از شب قبل به پرسنلیم گفتم فردا ۴ ساعت رو از ساعت ۹ تا ۱ رو برام خالی کنه با بادیگاردام رفتیم آدرس هتله زنگ در بالا رو زدم در رو باز کرد خود دختره بود دعوتم کرد داخل خونه منم رفتم داخل بادیگاردامم گفتم برن تو ماشین منتظرم. خودم رو معرفی کردم.
تا اینکه جیمین بهم زنگ زد راجب مریم بهم توضیح داد.
منم با نیکی آشنا شدم و آدرس خونم رو بهش دادم و برای امشب تو کافه میریم سر قرار😏🤗
خداحافظی کردم و بای.
از زبان نیکی
آدرس خونه خودشو بهم داد و برای قرار دعوتم کرد خیلی خوشحال بودم چون من طرفدار نامبروان بودم و همه کاری میکردم تا بهشون برسم و الان شانس اومده تو خونم نشسته😁
داشتم به این چیزا فکر میکردم که مریم اومد و برام ماجرای خودشو جیمین رو تعریف کرد منم ماجرای کوک رو براش تعریف کردم داشتیم از خوشحالی پر میزدیم که گوشی مریم زنگ خورد
مکالمه
(علامت مریم*علامت مامان مریم^)
*الو سلام مامان خوبی؟
^سلام عزیزم ممنونم تو خوبی؟
*ممنونم. چیزی شده بهم زنگ زدی؟
^نه میخواستم احوال تو و نیکی رو بپرسم میشه گوشی رو بدی نیکی؟
*آره حتما
^الو سلام
"سلام خاله خوبین
^آره ممنون نیکی جان شما خوبین
"ممنونم خاله خوبم کارم داشتین
^نه عزیزم فقط میخواستم احوالت رو بپرسم
" خیلی ممنون خداحافظ.
پایان مکالمه
ادامه دارد....
میخواستم از ماشین پیاده شم دیدم درا قفله یهو یه گوشی آورد تو برنامه تلفن شمارمو با سیم کارت کره ایم زدم رفتم خرید کردم و برگشتم خونه پیش نیکی جونم. خوراکی هارو خوردیم ما جرا رو براش کامل توضیح دادم.
فلش بک به زمانی که مریم رفت
از زبان نیکی
داشتم با گوشیم ور میرفتم که زنگ خونه خورد دیدم همون پسره هست درو باز کردم بهش گفتم بیاد داخل اومد تو ماسکی که رو صورتش بود رو در آورد و خودش رو معرفی کرد.
از زبان جونگ کوک
صبح از خواب بیدار شدم از شب قبل به پرسنلیم گفتم فردا ۴ ساعت رو از ساعت ۹ تا ۱ رو برام خالی کنه با بادیگاردام رفتیم آدرس هتله زنگ در بالا رو زدم در رو باز کرد خود دختره بود دعوتم کرد داخل خونه منم رفتم داخل بادیگاردامم گفتم برن تو ماشین منتظرم. خودم رو معرفی کردم.
تا اینکه جیمین بهم زنگ زد راجب مریم بهم توضیح داد.
منم با نیکی آشنا شدم و آدرس خونم رو بهش دادم و برای امشب تو کافه میریم سر قرار😏🤗
خداحافظی کردم و بای.
از زبان نیکی
آدرس خونه خودشو بهم داد و برای قرار دعوتم کرد خیلی خوشحال بودم چون من طرفدار نامبروان بودم و همه کاری میکردم تا بهشون برسم و الان شانس اومده تو خونم نشسته😁
داشتم به این چیزا فکر میکردم که مریم اومد و برام ماجرای خودشو جیمین رو تعریف کرد منم ماجرای کوک رو براش تعریف کردم داشتیم از خوشحالی پر میزدیم که گوشی مریم زنگ خورد
مکالمه
(علامت مریم*علامت مامان مریم^)
*الو سلام مامان خوبی؟
^سلام عزیزم ممنونم تو خوبی؟
*ممنونم. چیزی شده بهم زنگ زدی؟
^نه میخواستم احوال تو و نیکی رو بپرسم میشه گوشی رو بدی نیکی؟
*آره حتما
^الو سلام
"سلام خاله خوبین
^آره ممنون نیکی جان شما خوبین
"ممنونم خاله خوبم کارم داشتین
^نه عزیزم فقط میخواستم احوالت رو بپرسم
" خیلی ممنون خداحافظ.
پایان مکالمه
ادامه دارد....
- ۲۴۵
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط