دلبر همه فکر میکنن دیوونه شدم!
دلبر همه فکر میکنن دیوونه شدم!
ولی اینا نمیفهمن!
دیوونه ام خودشونن!
میگم من دیوونه نیستم بابا...
میگن همه دیوونه ها همینو میگن!
میبینی توروخدا؟
چه گرفتاری شدیم...
اصلا میدونی چیشد؟
بهت میگم ولی یه وقت توام فکر نکنی دیوونه شدما...
چند روز پیشا که تنها نشسته بودم یه گوشه،
واسه خودم داشتم بهت فکر میکردم،
یهو دیدم عه!
خیلی وقته که دیگه نگام نکردی...
با خودم گفتم چیکار کنیم چیکار نکنیم دلبر نگامون کنه؟
عکستو گذاشتیم جلومون،
همون عکسه که توش داری میخندی،
زل زدی به دوربین با اون دوتا تیله مشکی قشنگا...
گفتم: «بَه!
ببینید دلبر داره نگام میکنه...
ببینید داره میخنده...
همینجوری زل زده به من،
داره میخنده...»
یکی رد شد گفت: «دیوونه ای مگه؟»
گفتم: «نه بابا! عاشقم...»
گفت: «پس دیوونه ای!»
گفتم: «اصلا هرچی تو بگی ولی ببین داره نگام میکنه.»
خندید؛
رد شد.
فکر کنم چون تو میخندیدی خندید.
آره دیگه...
واسه همین بوده لابد...
یا مثلا همین پریروزا،
یکی دیگه از عکسات هست،
که مثلا حواست به دوربین نیست و داری اونورو نگاه میکنی،
چی میگن بهش؟
آهان!
از این عکس هنریا...
از همونارو گذاشتم بغل صورتم،
چشماتو گذاشتم بغل چشمام،
گفتم: «اینو چی میگید؟
ببینید دیگه واقعا داره نگام میکنه!»
همون یارو مثلا عاقله رد شد،
گفت: «دیوونه ای...»
دلبر میگم تو که فکر نمیکنی دیوونه شدم نه؟
مگر این که مثل این عاقلای عصا قورت داده توام فکر کنی عاشقی همون دیوونگیه.
اصلا نکنه هست واقعا؟
ها؟
نظر تو چیه؟
دلبر میگم حالا که جدیدا انقدر قشنگ نگامون میکنی،
نمیشه یه عکسم بگیری که جواب آدمو بده؟
ها؟
نمیشه؟
پس چیه این تکنولوژی؟
به چه دردی میخوره اصلا؟
حالا همین که جدیدا آشتی کردی باز داری نگامون میکنی از سرمونم زیاده ها...
ولی خب اگه حرفم میزدی که دیگه غمی نبود...
هییییی دلبر...
«غم دل با تو چه گویم که نداری غم دل؟»
😢 😢 😢 😭 😭 💔 💔 💔 💔
ولی اینا نمیفهمن!
دیوونه ام خودشونن!
میگم من دیوونه نیستم بابا...
میگن همه دیوونه ها همینو میگن!
میبینی توروخدا؟
چه گرفتاری شدیم...
اصلا میدونی چیشد؟
بهت میگم ولی یه وقت توام فکر نکنی دیوونه شدما...
چند روز پیشا که تنها نشسته بودم یه گوشه،
واسه خودم داشتم بهت فکر میکردم،
یهو دیدم عه!
خیلی وقته که دیگه نگام نکردی...
با خودم گفتم چیکار کنیم چیکار نکنیم دلبر نگامون کنه؟
عکستو گذاشتیم جلومون،
همون عکسه که توش داری میخندی،
زل زدی به دوربین با اون دوتا تیله مشکی قشنگا...
گفتم: «بَه!
ببینید دلبر داره نگام میکنه...
ببینید داره میخنده...
همینجوری زل زده به من،
داره میخنده...»
یکی رد شد گفت: «دیوونه ای مگه؟»
گفتم: «نه بابا! عاشقم...»
گفت: «پس دیوونه ای!»
گفتم: «اصلا هرچی تو بگی ولی ببین داره نگام میکنه.»
خندید؛
رد شد.
فکر کنم چون تو میخندیدی خندید.
آره دیگه...
واسه همین بوده لابد...
یا مثلا همین پریروزا،
یکی دیگه از عکسات هست،
که مثلا حواست به دوربین نیست و داری اونورو نگاه میکنی،
چی میگن بهش؟
آهان!
از این عکس هنریا...
از همونارو گذاشتم بغل صورتم،
چشماتو گذاشتم بغل چشمام،
گفتم: «اینو چی میگید؟
ببینید دیگه واقعا داره نگام میکنه!»
همون یارو مثلا عاقله رد شد،
گفت: «دیوونه ای...»
دلبر میگم تو که فکر نمیکنی دیوونه شدم نه؟
مگر این که مثل این عاقلای عصا قورت داده توام فکر کنی عاشقی همون دیوونگیه.
اصلا نکنه هست واقعا؟
ها؟
نظر تو چیه؟
دلبر میگم حالا که جدیدا انقدر قشنگ نگامون میکنی،
نمیشه یه عکسم بگیری که جواب آدمو بده؟
ها؟
نمیشه؟
پس چیه این تکنولوژی؟
به چه دردی میخوره اصلا؟
حالا همین که جدیدا آشتی کردی باز داری نگامون میکنی از سرمونم زیاده ها...
ولی خب اگه حرفم میزدی که دیگه غمی نبود...
هییییی دلبر...
«غم دل با تو چه گویم که نداری غم دل؟»
😢 😢 😢 😭 😭 💔 💔 💔 💔
۲۴.۶k
۰۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.