با شرایطی بد دارممم مینویسممم
꧁پارت ۱۴꧂
یهو یومه دستش رو با چاقو میبره ولی چون تو فکر غرقه بهش توجه نمیکنه
یومه در ذهنش:'هوم... مهم نیست... چون کسی متوجه نشده...'
همینطور به کارش ادامه میده
بعد از چند ثانیه هوتوکه با حاله ای سیاه بلند میشه و از کتابخونه میره بیرون، ایری و یومه و کاگتوکی از این رفتار هوتوکه تعجب میکنن، بعد چند دقیقه هوتوکه برمیگرده و بسته ای دستشه بدون اینکه چیزی بگه یا احساسی تو چهرش دیده نمیشد، به سمت یومه میره و مچ دست یومه رو میگیره، چنگش به قدری مهکمه که انگار میخواد یومه رو بکشه...
یومه:'هی... چت شده؟'
هوتوکه:'خفه شو'
صدای هوتوکه خیلی دستوری و خشن بود، چنگ هوتوکه رویه مچ دست رویه مهکم تر میشه به سمت خودش میکشه و با دستمال خون رویه دست یومه رو پاک میکنه
یومه:'اخ.... هوتوک_''
هوتوکه به زخم یومه چسب زخم میزنه
هوتوکه:'با خودت چی فکر کردی که حتا به دست زخمیت اهمیت نمیدی؟!'
صدای هوتوکه سرد و مثل همیشه نیست
یومه تو ذهنش:' اون چش شده... تا به حال اینجوری ندیدمش...'
یومه:' شاید... چون مهم نیست...'
هوتوکه به سمت یومه خم میشه و چشماش مثل همیشه درخشان نیست
هوتوکه:' حق نداری الکی به خودت اسیب بزنی... فهمیدی؟!'
یومه تو ذهنش: 'چرا احساس میکنم داره بهم دستور میدههه؟!!!'
یومه:'ب_باشه... هوتوکه... خوبی؟..'
چنگ هوتوکه رویه مچ دست یومه شل میشه و کمی نرم میشه
هوتوکه:' اینو من باید ازت بپرسم... باید بیشتر مراقب خودت باشی...'
در همون لحظه کاگتوکی بلند میشه و به سمت یومه میاد و...
(ادامه دارد)
یهو یومه دستش رو با چاقو میبره ولی چون تو فکر غرقه بهش توجه نمیکنه
یومه در ذهنش:'هوم... مهم نیست... چون کسی متوجه نشده...'
همینطور به کارش ادامه میده
بعد از چند ثانیه هوتوکه با حاله ای سیاه بلند میشه و از کتابخونه میره بیرون، ایری و یومه و کاگتوکی از این رفتار هوتوکه تعجب میکنن، بعد چند دقیقه هوتوکه برمیگرده و بسته ای دستشه بدون اینکه چیزی بگه یا احساسی تو چهرش دیده نمیشد، به سمت یومه میره و مچ دست یومه رو میگیره، چنگش به قدری مهکمه که انگار میخواد یومه رو بکشه...
یومه:'هی... چت شده؟'
هوتوکه:'خفه شو'
صدای هوتوکه خیلی دستوری و خشن بود، چنگ هوتوکه رویه مچ دست رویه مهکم تر میشه به سمت خودش میکشه و با دستمال خون رویه دست یومه رو پاک میکنه
یومه:'اخ.... هوتوک_''
هوتوکه به زخم یومه چسب زخم میزنه
هوتوکه:'با خودت چی فکر کردی که حتا به دست زخمیت اهمیت نمیدی؟!'
صدای هوتوکه سرد و مثل همیشه نیست
یومه تو ذهنش:' اون چش شده... تا به حال اینجوری ندیدمش...'
یومه:' شاید... چون مهم نیست...'
هوتوکه به سمت یومه خم میشه و چشماش مثل همیشه درخشان نیست
هوتوکه:' حق نداری الکی به خودت اسیب بزنی... فهمیدی؟!'
یومه تو ذهنش: 'چرا احساس میکنم داره بهم دستور میدههه؟!!!'
یومه:'ب_باشه... هوتوکه... خوبی؟..'
چنگ هوتوکه رویه مچ دست یومه شل میشه و کمی نرم میشه
هوتوکه:' اینو من باید ازت بپرسم... باید بیشتر مراقب خودت باشی...'
در همون لحظه کاگتوکی بلند میشه و به سمت یومه میاد و...
(ادامه دارد)
- ۵.۰k
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط