part ²⁵💕🐻فصل دوم
تهیونگ « خدایا یه ملت روی کیا حساب باز کردن... جمع کنید خودتون رو... در ظمن بنده جایی نمیرم...همینجا میمونم!
کوک « عه؟ کجا میخوابی؟ *اشاره به کاترین )اتاق این خانم
تهیونگ « نه منحرف بدبخت پیش تو که یه اتاق فول امکانات برداشتی
کاترین « بوی سوختنی میاد
کوک « خفه شو کاکتوس
شب عملیات //
لارا « از دیشب تا الان دادستان چهل بار بهمون یادآوری کرد مراقب باشیم و خودش پشتیبانی این عملیات رو بر عهده داشت! ماسک مشکی براقم رو روی صورتم گذاشتم و از پله ها پایین رفتم... کوک و کاترین پایین منتظرم بودن..
کاترین « خب بریم... کاری با ما ندارین؟
جورج « جان زئوس مراقب باش کاتی... با سه تا تونم
کوک « بابا مگه بچه ایم
کاترین « بالاخره بعد از کلی نصیحت رضایت دادن بریم بیرون... کوک در رو ماشین رو باز کرد و منتظر بود تا من سوار شم که دستم توسط تهیونگ کشیده شد! سوالی برگشتم نگاهش کردم که پیشونیم رو بوسید و گفت
تهیونگ « مراقب خودت باش... دوستت دارم
کاترین « نمیدونم قطره اشک کی روی گونه هام جاری شد و اونا رو تر کرد... متقابلا گونه اش رو بوسیدم و گفتم « منم دوستت دارم
کوک « آخ کفترای عاشق
جورج « بچه بزار با خیال راحت از هم دل بکنن... اومدیم و خدای نکرده ...
_ با دیدن نگاه برزخی بقیه تصمیم گرفت سکوت کنه و ادامه حرفش رو نزنه... بالاخره کوک و لارا و کاترین از اون خونه و کسایی که دوستشون داشتن دل کندن و راهی محل مهمانی شدن...
کاترین « پانزده دقیقه اول راه رو همش بیقراری میکردم... دلم برای کیم تنگ شده بود اما موفقیت توی این ماموریت مهم تر بود... با توقف ماشین سرم رو بلند کردم و به کاخ سفید بزرگ رنگی که بی شباهت به کاخ سفید آمریکا نبود خیره شدم...
_بچه ها عجب کاخیه
کاترین « به خدا مهندس کاخ سفید اینو ساخته
تهیونگ « بابا برید داخل... این ماموریت تموم شد یه دونه میزنم به نامتون
کوک « قول؟
تهیونگ « ای گشنه... قول... یالا برین
لارا « بی سیم رو چک کردیم و همراه کوک و کاتی وارد محوطه شدیم... کلی دختر با وضع نامناسب و یه عالمه مشروب روی میز ها خودنمایی میکرد و صدای اهنگ گوش رو کر میکرد... با رسیدن به سالن اصلی دختری جوان با عشوه نزدیک کوک شد و گفت
دختره « اوههه چه پسری... در خدمت باشیم
کاترین « بعد لبخند کثیفی زد و خواست به کوک دست بزنه که لارا دستش رو گرفت و هلش داد... ای ول دخترمون غیرتیه
لارا « هوی هوی در حدی نیستی بخواهی حتی لمسش کنی
کوک « هی لارا آروم باش. . مگه یادت رفته نباید جلو توجه کنیم
لارا « منتظر بمونم دستت رو بگیره برین یکی از اتاق های بالا؟
کوک « یاع
کاترین « بزارین من جمعش کنم... نیشخند شیطانی ای زدم و رفتم سمت دختره و بلندش کردم
دختره « من شما رو ادم میکنم
کوک « عه؟ کجا میخوابی؟ *اشاره به کاترین )اتاق این خانم
تهیونگ « نه منحرف بدبخت پیش تو که یه اتاق فول امکانات برداشتی
کاترین « بوی سوختنی میاد
کوک « خفه شو کاکتوس
شب عملیات //
لارا « از دیشب تا الان دادستان چهل بار بهمون یادآوری کرد مراقب باشیم و خودش پشتیبانی این عملیات رو بر عهده داشت! ماسک مشکی براقم رو روی صورتم گذاشتم و از پله ها پایین رفتم... کوک و کاترین پایین منتظرم بودن..
کاترین « خب بریم... کاری با ما ندارین؟
جورج « جان زئوس مراقب باش کاتی... با سه تا تونم
کوک « بابا مگه بچه ایم
کاترین « بالاخره بعد از کلی نصیحت رضایت دادن بریم بیرون... کوک در رو ماشین رو باز کرد و منتظر بود تا من سوار شم که دستم توسط تهیونگ کشیده شد! سوالی برگشتم نگاهش کردم که پیشونیم رو بوسید و گفت
تهیونگ « مراقب خودت باش... دوستت دارم
کاترین « نمیدونم قطره اشک کی روی گونه هام جاری شد و اونا رو تر کرد... متقابلا گونه اش رو بوسیدم و گفتم « منم دوستت دارم
کوک « آخ کفترای عاشق
جورج « بچه بزار با خیال راحت از هم دل بکنن... اومدیم و خدای نکرده ...
_ با دیدن نگاه برزخی بقیه تصمیم گرفت سکوت کنه و ادامه حرفش رو نزنه... بالاخره کوک و لارا و کاترین از اون خونه و کسایی که دوستشون داشتن دل کندن و راهی محل مهمانی شدن...
کاترین « پانزده دقیقه اول راه رو همش بیقراری میکردم... دلم برای کیم تنگ شده بود اما موفقیت توی این ماموریت مهم تر بود... با توقف ماشین سرم رو بلند کردم و به کاخ سفید بزرگ رنگی که بی شباهت به کاخ سفید آمریکا نبود خیره شدم...
_بچه ها عجب کاخیه
کاترین « به خدا مهندس کاخ سفید اینو ساخته
تهیونگ « بابا برید داخل... این ماموریت تموم شد یه دونه میزنم به نامتون
کوک « قول؟
تهیونگ « ای گشنه... قول... یالا برین
لارا « بی سیم رو چک کردیم و همراه کوک و کاتی وارد محوطه شدیم... کلی دختر با وضع نامناسب و یه عالمه مشروب روی میز ها خودنمایی میکرد و صدای اهنگ گوش رو کر میکرد... با رسیدن به سالن اصلی دختری جوان با عشوه نزدیک کوک شد و گفت
دختره « اوههه چه پسری... در خدمت باشیم
کاترین « بعد لبخند کثیفی زد و خواست به کوک دست بزنه که لارا دستش رو گرفت و هلش داد... ای ول دخترمون غیرتیه
لارا « هوی هوی در حدی نیستی بخواهی حتی لمسش کنی
کوک « هی لارا آروم باش. . مگه یادت رفته نباید جلو توجه کنیم
لارا « منتظر بمونم دستت رو بگیره برین یکی از اتاق های بالا؟
کوک « یاع
کاترین « بزارین من جمعش کنم... نیشخند شیطانی ای زدم و رفتم سمت دختره و بلندش کردم
دختره « من شما رو ادم میکنم
۱۵۸.۱k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.