part ²⁶🐻💕فصل دوم
دختره « من شما رو ادم میکنم
کاترین « قربونت برم زحمت نکش *برداشتن یه لیوان مشروب از سینی خدمه ) ما ادم بشو نیستیم
کوک « چشمام رو ریز کردم و منتظر بودم ببینم کاترین میخواد چیکار کنه که یهو محتویات جام رو روی دختره خالی کرد و بعد در کثری از ثانیه با چشمایی که اشک تمساح میریخت سعی میکرد لباس دختره رو تمیز کنه
کاترین « وای هق تروخدا ببخشید( توی ذهنش: حقته مارمولک ) الان... الان تمیزش میکنم
لارا « وای خدا کاترین یه استعداد کشف نشده اس
جورج « یا حضرت زئوس... چرا تا الان رو نکرده بود
کوک « با نزدیک شدن پسر برفی( همون مو سفیده ) نگاهم رو از کاترین گرفتم و به اون خیره شدم... با دیدنش حس بدی درونم فعال میشد... به ما که رسید نگاهی به ما و بعد سر و وضع دختره انداخت و رو به خدمه گفت « چیلی رو ببرین توی اتاقش... حالش خوب نیست... و اما شما *لبخند سرد ) شما رو تا الان ندیده بودم... خودتون رو معرفی میکنید؟
کوک « نمایده باند**
پسره برفی « اوه خوش اومدین... بفرمایید....اما
کوک « اما چی؟
پسر مو برفی « نسبت این دوتا لیدی زیبا با شما چیه؟
کوک « ایشون همسرم هستن و بانویی که جفت شماست خواهرم هستن
پسر مو برفی « اوه خوشبختم... اسم من سایمونه هماهنگ کننده و فرمانده عملیات باند پروانه سیاه
کاترین « خب طبیعی بود که کاملا نرمال و ریلکس باشیم به خصوص من... چون تهیونگ همون شبی که رد داده بودم گفته بود با یه مهره سیاه از گروه پروانه ملاقات کردم... و اون مهره سفید کسی نیست جز پسره برفی ! بعد از اینکه نگاه خریدارانه ای نثارم کرد رنگ نگاهش تغییر کرد و تقریبا کل جمعیت حاضر در سالن تعظیم کردن... این باعث شد همگی به پشت سرمون نگاه کنیم تا ببینیم این کیه که اینقدر مهمه که همه به محظ ورودش سر تعظیم فرود اوردن... بانویی به ظاهر خشک با لبخندی که با استایلش همخونی نداشت همراه دو پسر وارد سالن شدن...
پسره برفی « خوش اومدی رئیس
کوک « پس مهره های اصلی اینان... رئیس گروه که هیچکس تا حالا چهره اش رو ندیده و شریک هاش !
لارا « بدون توجه به حضور ما به طرف سایمون رفتن و خیلی سرد جوابش رو دادن بعد با عجله به طرف راهرویی که انتهای سالن بود حرکت کردن... با رفتن سایمون نفس راحتی کشیدم و همراه کوک به طرف یکی از میز ها رفتیم... خیلی از افراد توی مهمونی رو میشناختیم و اگه الان حمله میکردیم جمعیت قاچاق چی ها منقرض میشد..
کاترین « بچه ها میخوام برم طبقه بالا
کوک « بشین سرجات...خطرناکه
کاترین « اما هدف عملیات شناسایی اونایی که رفتن بالا... نه این پخمه های پایین
لارا « راست میگه... میخواهی یه دعوای سوری راه بندازیم تا کاترین بدون جلو توجه بره بالا
کوک « خطرناکه... تهیونگ تو چی میگی؟
کاترین « قربونت برم زحمت نکش *برداشتن یه لیوان مشروب از سینی خدمه ) ما ادم بشو نیستیم
کوک « چشمام رو ریز کردم و منتظر بودم ببینم کاترین میخواد چیکار کنه که یهو محتویات جام رو روی دختره خالی کرد و بعد در کثری از ثانیه با چشمایی که اشک تمساح میریخت سعی میکرد لباس دختره رو تمیز کنه
کاترین « وای هق تروخدا ببخشید( توی ذهنش: حقته مارمولک ) الان... الان تمیزش میکنم
لارا « وای خدا کاترین یه استعداد کشف نشده اس
جورج « یا حضرت زئوس... چرا تا الان رو نکرده بود
کوک « با نزدیک شدن پسر برفی( همون مو سفیده ) نگاهم رو از کاترین گرفتم و به اون خیره شدم... با دیدنش حس بدی درونم فعال میشد... به ما که رسید نگاهی به ما و بعد سر و وضع دختره انداخت و رو به خدمه گفت « چیلی رو ببرین توی اتاقش... حالش خوب نیست... و اما شما *لبخند سرد ) شما رو تا الان ندیده بودم... خودتون رو معرفی میکنید؟
کوک « نمایده باند**
پسره برفی « اوه خوش اومدین... بفرمایید....اما
کوک « اما چی؟
پسر مو برفی « نسبت این دوتا لیدی زیبا با شما چیه؟
کوک « ایشون همسرم هستن و بانویی که جفت شماست خواهرم هستن
پسر مو برفی « اوه خوشبختم... اسم من سایمونه هماهنگ کننده و فرمانده عملیات باند پروانه سیاه
کاترین « خب طبیعی بود که کاملا نرمال و ریلکس باشیم به خصوص من... چون تهیونگ همون شبی که رد داده بودم گفته بود با یه مهره سیاه از گروه پروانه ملاقات کردم... و اون مهره سفید کسی نیست جز پسره برفی ! بعد از اینکه نگاه خریدارانه ای نثارم کرد رنگ نگاهش تغییر کرد و تقریبا کل جمعیت حاضر در سالن تعظیم کردن... این باعث شد همگی به پشت سرمون نگاه کنیم تا ببینیم این کیه که اینقدر مهمه که همه به محظ ورودش سر تعظیم فرود اوردن... بانویی به ظاهر خشک با لبخندی که با استایلش همخونی نداشت همراه دو پسر وارد سالن شدن...
پسره برفی « خوش اومدی رئیس
کوک « پس مهره های اصلی اینان... رئیس گروه که هیچکس تا حالا چهره اش رو ندیده و شریک هاش !
لارا « بدون توجه به حضور ما به طرف سایمون رفتن و خیلی سرد جوابش رو دادن بعد با عجله به طرف راهرویی که انتهای سالن بود حرکت کردن... با رفتن سایمون نفس راحتی کشیدم و همراه کوک به طرف یکی از میز ها رفتیم... خیلی از افراد توی مهمونی رو میشناختیم و اگه الان حمله میکردیم جمعیت قاچاق چی ها منقرض میشد..
کاترین « بچه ها میخوام برم طبقه بالا
کوک « بشین سرجات...خطرناکه
کاترین « اما هدف عملیات شناسایی اونایی که رفتن بالا... نه این پخمه های پایین
لارا « راست میگه... میخواهی یه دعوای سوری راه بندازیم تا کاترین بدون جلو توجه بره بالا
کوک « خطرناکه... تهیونگ تو چی میگی؟
- ۱۱۸.۸k
- ۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط