نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کُنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق در این جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت


# هوشنگ ابتهاج#خواب وخیال
دیدگاه ها (۳)

معبودا! به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم ن...

ای سلسله ی شوق تو بر پای نگاهم سرشار تمنای تو مینای نگاهم رو...

خیانت واژه ی تلخی ست ، حقیقتی زهرآگین ،فرود دشنه، پی در پی ،...

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانیم به ...

<><><>>><>>>>><<><>>﷼ قسمت شانزدهم ]]]]16پیمایش و پیدایش نظا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط