پارت 2:...
پارت 2:...
جلو یکی از رستورانا بزرگ توریستی ترمز زد کرایه ماشینو دادیم از ماشین پیاده شدیم ورودیش یه سردر خیلی بزرگ قرمز داشت به گمون اسمش بود کاووچو
....
رفتیم داخل رستوران ست قرمز سفید کل نمای داخلی بود اونقد بزرگ بود که نمیتونم بگم چطوری.. یه آکواریوم حیلی بزرگ کلا نصفشو پوشونده بود و ماهی های گوناگون توش شنا میکردن
رفتیم رو یکی از میزایه 4 نفره (میزا 2 نفره پر بود) جا گرفتیم...
یکی از گارسونا رو صدا زدین یکیشون که کنار میز یه خانم آقا بود سمت میز ما
اومد....
گارسون:بفرمایین لیست غذا
+"خیلی ممنون
لیست از دستش گرفتم منو آتی کل ده دقیقه هنوز در حال بررسی بودیم آخه بنظر میومد
تموم غذاهاش خوشمزه باشه
خلاصه بعد چند دقیقه دیگه که کلا گارسونه کله پا شده بود
من یولگوگی(گوشت گاو مزه دار شده) و آتیم جاپچائه(نودل سرخ شده مخلوط)
سفارش دادیم سفارشو گرفت و گفت که زودی آماده میکنن
...... ....
آتنا:+... راسی امروز و فردا قراره کل اینستا بترکونیما..
-.. هاها معلومه دیگه الان همه فک فامیل از تعجب پخش زمین میشن
از حرفم هم آتی خندش گرفت هم من
بالاخره بعد کلی حرف زدن و زر زر کردن غذا رو سر میز آوردن
خیلی خوشمزه بود مخصوصا مال من بعد یه ساعتی غذامون بالاخره تموم کردیم
از همونجا یه تاکسی دربست گرفتیم سمت ملک املاکیا نزدیک رستوران
مشاور املاک فرد منو با تجربه ای بود رفتیم از همون کمک گرفتیم
یه ویلا مستأجری اونجا کرایه کردیم
یکی از دستیاراشو همراهمون فرستاد سوار ماشینش شدیم
جلو ویلا نگه داشت صاحب ویلا یه زن و مرد مسنی بودن که معلوم بود خیلی مشتاق بودن
به ما اجاره بدن
ویلاها خیلی شیک و باکلاس و بزرگ بود ما طبقه دوم بودیم
مثه اینکه طبقه دومش اندازه یه همکف بزرگ خونه ما بود
دیوارش از کاغذ دیواریا سنگ مانند بود...
دو اتاقه بود با یه آشپزخونه خیلی بزرگ
پنجره هاشم شیشه خیلی بزرگ که کل اتاق خوابا رو پوشیده بود
رفتم تو اتاق خواب لباسامو عو کردم رو تخت ولو شدم
آتنام کنارم دراز کشیده بود
من:-.. یه دو ساعتی استراحت میکنیم بعد بریم ببینیم بلیط گیرمون میاد برا فردا
آتنا:+.. خخخ باشه...دیگه بنظرم خیلی داری خودتو خونسرد نشون میدی کلکا
-. خخخ وای خوب توقع داری چیکار کنم من از الان که دل تو دلم نیست
میخواستم حرفمو ادامه بدم که دیدم خانوم انگار زودتر از من خوابش برد/:
یه پوزخند کوچیکی زدم ساعتو دو ساعت جلوتر کوک کردم
و گوشیو گذاشتم رو میز کنار سرم و هی به فردا فکر میکردم... که قراره از نزدیک بریم ملاقاتشون کنیم همون کاری که خیلیا بخاطرش میگفتن نمیتونیم...
و الان فقط همین فردا میتونست اونا رو نشونمون بده از خوشحالی اشکام میریخت
بالاخره خودم نفهمیدم تا خوابم برد....
جلو یکی از رستورانا بزرگ توریستی ترمز زد کرایه ماشینو دادیم از ماشین پیاده شدیم ورودیش یه سردر خیلی بزرگ قرمز داشت به گمون اسمش بود کاووچو
....
رفتیم داخل رستوران ست قرمز سفید کل نمای داخلی بود اونقد بزرگ بود که نمیتونم بگم چطوری.. یه آکواریوم حیلی بزرگ کلا نصفشو پوشونده بود و ماهی های گوناگون توش شنا میکردن
رفتیم رو یکی از میزایه 4 نفره (میزا 2 نفره پر بود) جا گرفتیم...
یکی از گارسونا رو صدا زدین یکیشون که کنار میز یه خانم آقا بود سمت میز ما
اومد....
گارسون:بفرمایین لیست غذا
+"خیلی ممنون
لیست از دستش گرفتم منو آتی کل ده دقیقه هنوز در حال بررسی بودیم آخه بنظر میومد
تموم غذاهاش خوشمزه باشه
خلاصه بعد چند دقیقه دیگه که کلا گارسونه کله پا شده بود
من یولگوگی(گوشت گاو مزه دار شده) و آتیم جاپچائه(نودل سرخ شده مخلوط)
سفارش دادیم سفارشو گرفت و گفت که زودی آماده میکنن
...... ....
آتنا:+... راسی امروز و فردا قراره کل اینستا بترکونیما..
-.. هاها معلومه دیگه الان همه فک فامیل از تعجب پخش زمین میشن
از حرفم هم آتی خندش گرفت هم من
بالاخره بعد کلی حرف زدن و زر زر کردن غذا رو سر میز آوردن
خیلی خوشمزه بود مخصوصا مال من بعد یه ساعتی غذامون بالاخره تموم کردیم
از همونجا یه تاکسی دربست گرفتیم سمت ملک املاکیا نزدیک رستوران
مشاور املاک فرد منو با تجربه ای بود رفتیم از همون کمک گرفتیم
یه ویلا مستأجری اونجا کرایه کردیم
یکی از دستیاراشو همراهمون فرستاد سوار ماشینش شدیم
جلو ویلا نگه داشت صاحب ویلا یه زن و مرد مسنی بودن که معلوم بود خیلی مشتاق بودن
به ما اجاره بدن
ویلاها خیلی شیک و باکلاس و بزرگ بود ما طبقه دوم بودیم
مثه اینکه طبقه دومش اندازه یه همکف بزرگ خونه ما بود
دیوارش از کاغذ دیواریا سنگ مانند بود...
دو اتاقه بود با یه آشپزخونه خیلی بزرگ
پنجره هاشم شیشه خیلی بزرگ که کل اتاق خوابا رو پوشیده بود
رفتم تو اتاق خواب لباسامو عو کردم رو تخت ولو شدم
آتنام کنارم دراز کشیده بود
من:-.. یه دو ساعتی استراحت میکنیم بعد بریم ببینیم بلیط گیرمون میاد برا فردا
آتنا:+.. خخخ باشه...دیگه بنظرم خیلی داری خودتو خونسرد نشون میدی کلکا
-. خخخ وای خوب توقع داری چیکار کنم من از الان که دل تو دلم نیست
میخواستم حرفمو ادامه بدم که دیدم خانوم انگار زودتر از من خوابش برد/:
یه پوزخند کوچیکی زدم ساعتو دو ساعت جلوتر کوک کردم
و گوشیو گذاشتم رو میز کنار سرم و هی به فردا فکر میکردم... که قراره از نزدیک بریم ملاقاتشون کنیم همون کاری که خیلیا بخاطرش میگفتن نمیتونیم...
و الان فقط همین فردا میتونست اونا رو نشونمون بده از خوشحالی اشکام میریخت
بالاخره خودم نفهمیدم تا خوابم برد....
۴.۶k
۱۹ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.