میدانم که خسته ای
میدانم که خسته ای
خاک دهانت را بیرون بیانداز
زیر آن درخت بی برگ نفسی تازه کن
و باز کن
گوشه های تا خورده ی امیدت را
تو می جنگیدی
تا زنده بمانی.
جنگ
رنگش را روی چهره ات پاشیده
و صدایش
درون جمجمه ات می پیچد.
لباسهایت را که لمس میکنم
آب و هوای تابستانی گرم را می چشم
و هنوز
صدای تپشهای کم رمق ات را می شونم.
زیر کلاه جنگی ات نشانه ای ست
زمخت و استوار
رنگهای پریده ی به هم پیوسته اما امید بخش
موهای مشکی، اندامی لاغر و لبخندی پرنشاط
می دانستم عاقبت
به سوی من باز خواهی گشت.
ویتزی الی
۰۰/۵/۲۰
بعضی از روزارو یادت نره*
خاک دهانت را بیرون بیانداز
زیر آن درخت بی برگ نفسی تازه کن
و باز کن
گوشه های تا خورده ی امیدت را
تو می جنگیدی
تا زنده بمانی.
جنگ
رنگش را روی چهره ات پاشیده
و صدایش
درون جمجمه ات می پیچد.
لباسهایت را که لمس میکنم
آب و هوای تابستانی گرم را می چشم
و هنوز
صدای تپشهای کم رمق ات را می شونم.
زیر کلاه جنگی ات نشانه ای ست
زمخت و استوار
رنگهای پریده ی به هم پیوسته اما امید بخش
موهای مشکی، اندامی لاغر و لبخندی پرنشاط
می دانستم عاقبت
به سوی من باز خواهی گشت.
ویتزی الی
۰۰/۵/۲۰
بعضی از روزارو یادت نره*
۷.۳k
۲۰ مرداد ۱۴۰۰