قلمروی اجنه
قلمروی #اجنه
پله ها از خود نور سبز رنگ ملایمی را میتاباندند و آنها به راحتی میتوانستند پایین بروند تا اینکه پله ها کم کم از شکل و شمایل یک دست و صاف خارج شد و چون تکه های بزرگ و کوچک صخره ای گشت. وقتی هر سه پاهایشان را بر سطح محکم زمین قرار دادند متوجه شدند که داخل غار هستند و در ورودی آن با چندین متر فاصله نور سرخ رنگی را به داخل میفرستاد. هر سه مضطرب و نا مطمئن به دروازه ی غار رسیدند و از آنجا به چشم انداز روبه رو خیره شدند.
کوهستانی وسیع و خشن، آسمانی سرخ رنگ با تکه ابرهای بزرگ کبود و آن پایین که در مه فرو رفته بود. کلودیا گفت:
-" خب، از اون چیزی که فکرشو میکردم بدتره."
کریست نالید:
-" ما توی یه کوهستان گیر افتادیم."
کلودیا بازوهای را در بغل گرفت و با نارضایتی گفت:
-” کوهستان؟ هه! اینجا خود جهنمه.“
قسمتی از رمان #آتُربان
کریست، کلودیا و جولی سه بچه ای که تنها بازماندگان یک رویداد وحشتاک هستند. رویدادی که آنان را وارد دنیای وحشتناک تری میکند....دنیای اجنه.
لینک #رمان:
http://forum.98ia.org/topic/21743-%D8%A2%D8%AA%D9%8F%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86-ravi/
پله ها از خود نور سبز رنگ ملایمی را میتاباندند و آنها به راحتی میتوانستند پایین بروند تا اینکه پله ها کم کم از شکل و شمایل یک دست و صاف خارج شد و چون تکه های بزرگ و کوچک صخره ای گشت. وقتی هر سه پاهایشان را بر سطح محکم زمین قرار دادند متوجه شدند که داخل غار هستند و در ورودی آن با چندین متر فاصله نور سرخ رنگی را به داخل میفرستاد. هر سه مضطرب و نا مطمئن به دروازه ی غار رسیدند و از آنجا به چشم انداز روبه رو خیره شدند.
کوهستانی وسیع و خشن، آسمانی سرخ رنگ با تکه ابرهای بزرگ کبود و آن پایین که در مه فرو رفته بود. کلودیا گفت:
-" خب، از اون چیزی که فکرشو میکردم بدتره."
کریست نالید:
-" ما توی یه کوهستان گیر افتادیم."
کلودیا بازوهای را در بغل گرفت و با نارضایتی گفت:
-” کوهستان؟ هه! اینجا خود جهنمه.“
قسمتی از رمان #آتُربان
کریست، کلودیا و جولی سه بچه ای که تنها بازماندگان یک رویداد وحشتاک هستند. رویدادی که آنان را وارد دنیای وحشتناک تری میکند....دنیای اجنه.
لینک #رمان:
http://forum.98ia.org/topic/21743-%D8%A2%D8%AA%D9%8F%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86-ravi/
۲.۰k
۰۸ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.