ثمری ندارد آن دل که ندارد آشنایی
ثمری ندارد آن دل که ندارد آشنایی
که از این قفس نباشد بجز این، ره رهایی
سر آن ندارم ای جان، که شکایتی نمایم
ز جفای روزگار و غم و رنج بی وفایی
سر خود به دامنی نِه که ز کف نرفته باشد
به امید آنکه بر دل، نرسد تو را جفایی
چه کنم که درد ما را تو به عشق چاره سازی؟
که به درد لاعلاجم، تو طبیبی و شفایی
به سکوت،بی تعصّبٔ بِده دل همیشه بیدل
که نی شکسته جز غم، ندهد دگر نوایی
که از این قفس نباشد بجز این، ره رهایی
سر آن ندارم ای جان، که شکایتی نمایم
ز جفای روزگار و غم و رنج بی وفایی
سر خود به دامنی نِه که ز کف نرفته باشد
به امید آنکه بر دل، نرسد تو را جفایی
چه کنم که درد ما را تو به عشق چاره سازی؟
که به درد لاعلاجم، تو طبیبی و شفایی
به سکوت،بی تعصّبٔ بِده دل همیشه بیدل
که نی شکسته جز غم، ندهد دگر نوایی
۵.۳k
۰۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.