کاش درد

کاش درد
آنقدر کوچک میشد
که پشت میز یک کافه ، می نشست
چای می خورد
ساعتش را نگاه می کرد
و با عجله می گفت “خــــــداحافـــــظ”
دیدگاه ها (۶)

حســــﺎﺏ ﻭ ﮐـــﺘﺎﺏ ﺩﻧﯿـــﺎ ﺭﻭ ﮐـــﻪ ﻭﺭﻕ ﻣﯽ ﺯﺩﻡﺍﺯ ﻓﺮﻣــــﻮﻝ ﻋ...

اینجا صداے پـا زیاد مے شنوم… امّا هیچکدام “تو” نیستے…!“دلـــ...

ک حرفهایی می ماند بیخ گلوی آدممی ماند و فریاد هم نمی شودمی م...

چقدر خنده دار استشناسنامه ام را می گویمامروز نگاهش میکردم، ص...

ورق روشن وقت

عشق ؟! نه من از عشق متنفر شدم عشق من رو نابود کرد من خاکستر ...

( الماس من )پارت ۳ مطمئن شد یه ماشین ،مشکی، پارک شده اون طر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط