پارت نهم

پارت نهم:
داستان از دیدگاه یونگی: از شبی که بابابزرگش اجازه برگشتن داده بود داشت وسایل هاشو جمع میکرد ، به بابابزرگ و آلیس قول داد برخی اوقات به واشنگتن بیاد و اونا رو ببینه ، امروز به سئول میرسیدن . از هواپیما پایین اومد و چمدان هاشو از کنترل گذراند ، در سالن فرودگاه میدوید ، همه فکر میکردن که یونگی داره از چیزی فرار می‌کنه اما لبخند روی لبش خلاف فکرشون رو ثابت میکرد ، از فرودگاه خارج شد و با تاکسی به طرف خونشون رفت ، سر خیابانشون نگه داشتن ، یونگی پیاده شد ، یک بسته بزرگ دونات شکلاتی با خامه و پودر قند و یک دسته گل رز آبی گرفت ، به طرف خونه جیمین رفت ، کلید رو باز کرد و وارد شد ، آخر هفته بود و می‌دانست وقتی جیمین از سر کار برگردد خسته می‌شود ، شروع کرد به تمیز کردن خانه و پختن شام خوشمزه برا خودش و جیمین.
داستان از دیدگاه جیمین: خسته از سر کار برگشت ، ماشین رو در پارکینگ خونه پارک کرد و سوار آسانسور شد تا به واحدش برسه ، دلتنگ یونگی بود میخواست در فرصت اول باهاش تماس بگیره اما الان خیلی خیلی خیلی خسته بود ، وارد خونه شد ، بوی گرم و تازه غذا اونو به خودش آورد، یعنی کی برا جیمین غذا پخته بود ویا مهم تر از اون کی بدون اجازه جیمین وارد خونش شده بود ؟ جیمین این سوالات رو مدام از خودش میپرسید تا که به جلوی آشپزخانه رسید و با صدای رسایی گفت: کی اینجاست؟ یونگی با شنیدن صدای جیمین کارش رو ول کرد و طرف جیمین دوید و گفت: سلام موچی گوگولی چطوری ؟ جیمین باور نمی‌کرد که یونگی مقابلش هست ، با دستاش چشم هاشو مالید و گفت: خوابم مگه نه ؟ یونگی گفت: نه جیمین بیداری. جیمین عینکش رو از سینه اش برداشت و به چشمش زد و گفت: خودتی یونگی؟ کی اومدی؟ یونگی لبخند زد و گفت: امروز بعد از ظهر ، بله خودمم . جیمین یونگی رو بغل کرد و گفت: نمیدونی چقدر دلتنگت بودم پیشی میشی. یونگی هم سرش رو در سینه جیمین فرو برد و گفت: منم همینطور موچی گوگولی. یونگی از جیمین جدا شد و گفت: برو لباسات رو عوض کن ، شام حاضره ، منم سفره غذا رو آماده کنم. جیمین سری تکان داد و به اتاقش رفت تا لباساش رو عوض کنه . هنگام شام یونگی کل اتفاقات رو به جیمین تعریف کرد ، بعد شام هم با آبمیوه دونات هارو خوردن ، هنگام خواب هم جیمین اجازه نداد یونگی در اتاق خودش بخوابه و به زور پیش خودش خوابوند .
( دو سال بعد)
یونگی الان لیسانسش را گرفته بود و در همان آموزشگاه موسیقی تدریس میکرد ، جیمین هم برنامه های کاربردی بیتکویین اش رو پیشرفت داده بود ، پدربزرگ یونگی هم فوت کرده بود ، آلیس به جای ایشون مدیریت میکرد و گاهی هم به یونگی سر میزد ، دوستای یونگی هر کدام ازدواج کرده بودن و خانواده داشتن .
اما مهم تر از همه این بود که یونگی و جیمین پیش هم بودن و مثل روز اول عاشق هم بودند.

سلام دوستان عزیز چطورین ؟
پارت آخر 🌹
دیدگاه ها (۰)

فیک عشق شیرین

پارت اول بخش یک

های گایز پارت هشتم

ادامه دارد هفتم

پارت ششم: داستان از دیدگاه یونگی: از صبح اول وقت در حال سفر ...

my month²پارت⁷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط