عشق شیرین🖤🖤
عشق شیرین🖤🖤
پارت 27👑👑
یونا.. از پوزخندش خیلی عصبانی شدم ولی هیچی نگفتم
پاشدم برم که
کوک.. چیه کم اوردی
یونا.. دستمو زدم به کمرم و با اخم نگاهش کردم و گفتم
هیچم اینجور نیست فکر کنم باید بدونی جواب ابلهان خاموشی؟
کوک..
این جوابو بهم داد و رفتم و من موندم از کوبیدن جوابش تو دهنم
یه جورایی به دلم نشست دوست داشتم بیشتر باهاش حرف بزنم ولی انگار اون علاقه ای به صحبت با من نداره بر عکس اون دختر عمه هاش و دوستاش
یونا..
اون پسره تفلون اهنگ گوش کردنم و کوفتم کرد اه اعصاب خرد کن
رفتم تو سالن دیدم همه سر میز ها نشستن و غذا داره سرو میشه با چشم دنبال مامان و بابا گشتم تا پیدا شون کردم مامان گفت کجا بودم منم گفتم حواسم به ساعت نبود دیر شد کنار مامان بابا جا نبود برای همین سر پا ایستاده بودم همینجوری داشتم فکر میکردم که خاله جولیا اومد گفت طوری شده دخترم؟
یونا.. نه چیزی نیست خاله
جولیا.. راحت باش بهم بگو.
یونا.. نه خاله فقط جا نیست که من بشینم!!
جولیا.. عزیزم اشکال نداره بیا پیش ما بشین
یونا.. نه خاله جون مزاحم نمیشم
جولیا.. مزاحم چیه نمیشه که سر پا وایسی
یونا..
با چشم به مامان اشاره کردم که چیکار کنم که با اشاره فهموند برم پیش خاله اینا بشینم.............
پایان پارت 👑👑
نویسنده.. بلکنری
پارت 27👑👑
یونا.. از پوزخندش خیلی عصبانی شدم ولی هیچی نگفتم
پاشدم برم که
کوک.. چیه کم اوردی
یونا.. دستمو زدم به کمرم و با اخم نگاهش کردم و گفتم
هیچم اینجور نیست فکر کنم باید بدونی جواب ابلهان خاموشی؟
کوک..
این جوابو بهم داد و رفتم و من موندم از کوبیدن جوابش تو دهنم
یه جورایی به دلم نشست دوست داشتم بیشتر باهاش حرف بزنم ولی انگار اون علاقه ای به صحبت با من نداره بر عکس اون دختر عمه هاش و دوستاش
یونا..
اون پسره تفلون اهنگ گوش کردنم و کوفتم کرد اه اعصاب خرد کن
رفتم تو سالن دیدم همه سر میز ها نشستن و غذا داره سرو میشه با چشم دنبال مامان و بابا گشتم تا پیدا شون کردم مامان گفت کجا بودم منم گفتم حواسم به ساعت نبود دیر شد کنار مامان بابا جا نبود برای همین سر پا ایستاده بودم همینجوری داشتم فکر میکردم که خاله جولیا اومد گفت طوری شده دخترم؟
یونا.. نه چیزی نیست خاله
جولیا.. راحت باش بهم بگو.
یونا.. نه خاله فقط جا نیست که من بشینم!!
جولیا.. عزیزم اشکال نداره بیا پیش ما بشین
یونا.. نه خاله جون مزاحم نمیشم
جولیا.. مزاحم چیه نمیشه که سر پا وایسی
یونا..
با چشم به مامان اشاره کردم که چیکار کنم که با اشاره فهموند برم پیش خاله اینا بشینم.............
پایان پارت 👑👑
نویسنده.. بلکنری
۲.۶k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.