part31
part31
علی-بچه ها دم همگی گرم خوش گذشت
تارا-راشین جون تولدتم مبارک
خوشحال شدم
دیدمت
راشین-مرسی عزیزم
تارا-علی حسابی مست بود ازچشاش میشد فهمید
توراه برگشت هتل بودیم
رسیدیم
فکرکنم ساعت 3اینا میشد
دراتاق بازکرد علی اول من رفتم تو
علیم اومد تو
میخواستمم کفشامو دربیارم
که علی دستم و گرفت وکشید سمت خودش
علی-دست خودم نبود
زیادی قشنگ بود
ناخودآگاه شروع به بوس*یدن ل*باش
کردم
تارا-همراهیش کردم بردتم داخل اتاقا
ل*ب هامو ول کرد ..
علی-ازل*ب هاش دل کندم
به چشمای مشکی قشنگش زل زدم
تارا-چشمای خمارش با روح روان آدم بازی میکرد
دستاش دور کمرم حلقه زده بود
علی-امشب زیادی قشنگ شده بودی عزیزم
تارا-عاا ولی فکرنکنم اندازه ی تو جذاب بوده باشم
نزاشتم کاری کنه
خود مجلو رفتم و چسبیدم به ل*ب هاش
دستای گرمش
کمرم و اسیر خودش کرد و
زیپ لباسم و باز ککرد
علی- بردمش سمت تخت
انداختمش روتخت
خودمم خیمه زدم روش
شروع به بو*سیدن
ترقوه هاش شدم
سند شوتینش و بازکردم و
شروع به مال*یدن سینه هاش کردم...
----------------------------------------------------------------------------------------------
فردا ظهر:
تارا-دلم یهو درد کرد
چشامو بازکردم
هنوز تو بغلش بودم
باموهاش بازی کردم
علی-تارا بزار بخوابم
تارا-لبخندی زدم شیطونیم گل کرده بود
تیکه ای موهامو برداشتم
به بینیش زدم
علی-تارااا
تارا-خوب پاشوووو
علی-پاشم برات بدتموم میشه هااا
تارا-مثلا میخوای چیکارکنی هااا
علی-تارا بزار بخوابممم
تارا-نمیزارم
علی-یهو شروع به قلقک دادنش کردم
تارا-عاااااایییی
خیلی خوب باشه
ولم کن عههه
علی-ولش کردم چسبودنمش بخودم فشارش دادممم
اخه من چجوری تورو نخورممم
تارا-عههه بیشعور پتورو نزن کنار
لختممم
توعم لختییی ک*ص*کش
علی-بروبابا
مادیشب همچیو دیدم
تارا-یعنی الان من دیگه دختر نیستم؟
علی-نخیر ما یجور میکنیم دختربودنت بمونه چیمگی تارااا
تارا-عه بیتربیتتت
آخخخخخ
علی-چیشد
تارا-دلم درد میکنههه
علی-زیاد؟
تارا-هومم
علی-پاشو بریم حموم
تارا-تنهایی میرم
علی-یعنی چی
گهواره ای بغلش کردم
تارا-علی من و بزار زمین
کمرممم
علی-بردمش توحموم
شیر وان و باکردم
نشستم توش و
اونم نشست روپاهامم
وتیکیه دادم بهم
تارا-قطره های آب گرم روبدنم سرمیخوردن
ودرد شکمم و آروم میکردن
علی-خیلی درد داری
تارا-هومم
علی-بوسه ای روسرش کاشتمم
من دیشب زیاده روی کردم
خوشگلم
شکمش و ماساژ دادم
تارا-دیشب هردمون زیاده روی کردیمم
علی-خندیدم
تارا-ولی خوش گذشت
علی-عاا میخوای ازاین به بد نزارم شبا بخوابیی
تارا-تولد و میگمم ک*صخل
علی-عاهااا بد شد
یعنی دیشب و دوست نداشتی
تارا-چراچرااا
میگم علی
علی-جونم
تارا-حامله نشم
علی-وای تارا پرا داری چرت و پرت میگی تو
هنو اثر ودکا های دیشب روت مونده هااا
تارا-نه جدیم...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
علی-بچه ها دم همگی گرم خوش گذشت
تارا-راشین جون تولدتم مبارک
خوشحال شدم
دیدمت
راشین-مرسی عزیزم
تارا-علی حسابی مست بود ازچشاش میشد فهمید
توراه برگشت هتل بودیم
رسیدیم
فکرکنم ساعت 3اینا میشد
دراتاق بازکرد علی اول من رفتم تو
علیم اومد تو
میخواستمم کفشامو دربیارم
که علی دستم و گرفت وکشید سمت خودش
علی-دست خودم نبود
زیادی قشنگ بود
ناخودآگاه شروع به بوس*یدن ل*باش
کردم
تارا-همراهیش کردم بردتم داخل اتاقا
ل*ب هامو ول کرد ..
علی-ازل*ب هاش دل کندم
به چشمای مشکی قشنگش زل زدم
تارا-چشمای خمارش با روح روان آدم بازی میکرد
دستاش دور کمرم حلقه زده بود
علی-امشب زیادی قشنگ شده بودی عزیزم
تارا-عاا ولی فکرنکنم اندازه ی تو جذاب بوده باشم
نزاشتم کاری کنه
خود مجلو رفتم و چسبیدم به ل*ب هاش
دستای گرمش
کمرم و اسیر خودش کرد و
زیپ لباسم و باز ککرد
علی- بردمش سمت تخت
انداختمش روتخت
خودمم خیمه زدم روش
شروع به بو*سیدن
ترقوه هاش شدم
سند شوتینش و بازکردم و
شروع به مال*یدن سینه هاش کردم...
----------------------------------------------------------------------------------------------
فردا ظهر:
تارا-دلم یهو درد کرد
چشامو بازکردم
هنوز تو بغلش بودم
باموهاش بازی کردم
علی-تارا بزار بخوابم
تارا-لبخندی زدم شیطونیم گل کرده بود
تیکه ای موهامو برداشتم
به بینیش زدم
علی-تارااا
تارا-خوب پاشوووو
علی-پاشم برات بدتموم میشه هااا
تارا-مثلا میخوای چیکارکنی هااا
علی-تارا بزار بخوابممم
تارا-نمیزارم
علی-یهو شروع به قلقک دادنش کردم
تارا-عاااااایییی
خیلی خوب باشه
ولم کن عههه
علی-ولش کردم چسبودنمش بخودم فشارش دادممم
اخه من چجوری تورو نخورممم
تارا-عههه بیشعور پتورو نزن کنار
لختممم
توعم لختییی ک*ص*کش
علی-بروبابا
مادیشب همچیو دیدم
تارا-یعنی الان من دیگه دختر نیستم؟
علی-نخیر ما یجور میکنیم دختربودنت بمونه چیمگی تارااا
تارا-عه بیتربیتتت
آخخخخخ
علی-چیشد
تارا-دلم درد میکنههه
علی-زیاد؟
تارا-هومم
علی-پاشو بریم حموم
تارا-تنهایی میرم
علی-یعنی چی
گهواره ای بغلش کردم
تارا-علی من و بزار زمین
کمرممم
علی-بردمش توحموم
شیر وان و باکردم
نشستم توش و
اونم نشست روپاهامم
وتیکیه دادم بهم
تارا-قطره های آب گرم روبدنم سرمیخوردن
ودرد شکمم و آروم میکردن
علی-خیلی درد داری
تارا-هومم
علی-بوسه ای روسرش کاشتمم
من دیشب زیاده روی کردم
خوشگلم
شکمش و ماساژ دادم
تارا-دیشب هردمون زیاده روی کردیمم
علی-خندیدم
تارا-ولی خوش گذشت
علی-عاا میخوای ازاین به بد نزارم شبا بخوابیی
تارا-تولد و میگمم ک*صخل
علی-عاهااا بد شد
یعنی دیشب و دوست نداشتی
تارا-چراچرااا
میگم علی
علی-جونم
تارا-حامله نشم
علی-وای تارا پرا داری چرت و پرت میگی تو
هنو اثر ودکا های دیشب روت مونده هااا
تارا-نه جدیم...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۳.۲k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.