فیک کوک ۱
فیک کوک ۱
یونا
امروز صبح که بیدار شدم خدمتکارا بهم گفتن که قرار پسر بانو بیاد اعمارت زندگی کنه برای همیشه
بلند شدم لباسمو پوشیدم و رفتم دمه اتاق بانو و در زدم
تق تق
؛کی
+یونا هستم بانو
؛دخترم بیا داخل
وقتی درو باز کردم دیدم بانو تازه از حمام اومده بیرون
+صبح بخیر بانو
؛صبح بخیر دخترم مگه بهت نگفتم بهم بگو مامان (شاکی 😂)
+چشم مامان
؛آفرین دخترم میای موهامو درست کنی
+چشم
چند دقیقه بعد
+تموم شد
؛وای دخترم ممنون
+خواهش میکنم مامان مگه پسرتون قرار نبود بیاد
؛وای دخترم خب شدگفتی برو به همه ی خدمتکارا بگو که کل خونه رو تمیز کنید
+چشم
بنده
یونا رفت به خدمتکارا گفت کل اعمارت تمیز کننن یونا خیلی با عجله داشت کار میکرد به از ۱ساعت تموم شده بود ولی کار یونا نه
یونا
خیلی کار داشتم دیدم یه پسر داره میاد داخل لباسش به نگهبان میخوردم رفتم جلوهش نامه های خانوم ببره داخل
+اینو بده بانو
-باش
کوک
امروز قرار بود بعداز سال ها برگردم خونه وقتی رفتم داخل اعمارت هرکی داشت کار میکرد دیدم یه دختره خوشگل اومد سمتم و گفت که این کاغذ رو ببرم بدم بانو فکر کنم بانو مامانم باشه رفتم داخل دیدم مادرم داره بیرون نگاه تازه متوجه حضور من شد
؛پسر خوش اومدی
-مرسی مامان
؛بشین تا به دخترم بگم بیاد برات قهوه بیاره
-دخترم (تو دلش)
؛دخترم یونا
یونا
داخل حیاط بودم که بانو صدام کرد…….
یونا
امروز صبح که بیدار شدم خدمتکارا بهم گفتن که قرار پسر بانو بیاد اعمارت زندگی کنه برای همیشه
بلند شدم لباسمو پوشیدم و رفتم دمه اتاق بانو و در زدم
تق تق
؛کی
+یونا هستم بانو
؛دخترم بیا داخل
وقتی درو باز کردم دیدم بانو تازه از حمام اومده بیرون
+صبح بخیر بانو
؛صبح بخیر دخترم مگه بهت نگفتم بهم بگو مامان (شاکی 😂)
+چشم مامان
؛آفرین دخترم میای موهامو درست کنی
+چشم
چند دقیقه بعد
+تموم شد
؛وای دخترم ممنون
+خواهش میکنم مامان مگه پسرتون قرار نبود بیاد
؛وای دخترم خب شدگفتی برو به همه ی خدمتکارا بگو که کل خونه رو تمیز کنید
+چشم
بنده
یونا رفت به خدمتکارا گفت کل اعمارت تمیز کننن یونا خیلی با عجله داشت کار میکرد به از ۱ساعت تموم شده بود ولی کار یونا نه
یونا
خیلی کار داشتم دیدم یه پسر داره میاد داخل لباسش به نگهبان میخوردم رفتم جلوهش نامه های خانوم ببره داخل
+اینو بده بانو
-باش
کوک
امروز قرار بود بعداز سال ها برگردم خونه وقتی رفتم داخل اعمارت هرکی داشت کار میکرد دیدم یه دختره خوشگل اومد سمتم و گفت که این کاغذ رو ببرم بدم بانو فکر کنم بانو مامانم باشه رفتم داخل دیدم مادرم داره بیرون نگاه تازه متوجه حضور من شد
؛پسر خوش اومدی
-مرسی مامان
؛بشین تا به دخترم بگم بیاد برات قهوه بیاره
-دخترم (تو دلش)
؛دخترم یونا
یونا
داخل حیاط بودم که بانو صدام کرد…….
۲۰.۳k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.