فیک کوک

فیک کوک ۳
یونا
از اتاقش اومد بیرون رفتم پیش بانو راستش من خیلی بانو رو مادر صدا کنم خوشم نمیاد ولی مجبورم چون بانو فقط با من خوبه
؛او دخترم اومدی چرا انقدر دیره
+آقای کوک از من چندتا سوال پرسید به خاطر همین طول کشید
؛خب اشکالی نداره حالا برو داخل حیاط به بم غذا بده
+بم (تعجب)
؛سگ کوک
+باشه
بنده
یونا رفت به بم غذا بده ولی از بم میترسید با یه بدبختی غذاشو داد
کوک
وقتی یونا رفتم دلم براش سوخت رفتم تو گوشی صدای یه دخترم شنیدم رفتم دمه پنجره دیدم یونا داره به بم غذا میده بم همش میخواست نزدیکه یونا بشه یونا میرفت عقب داشت خوندم میگرفت یونا خیلی دختره باحالی بود با گوشیم از فیلم گرفتم خیلی خوشگل
بنده
یونا بهش غذا میده میره
میره داخل کمک اجوما تا شام درست کنه
پرش زمان به شب
یونا
شام آماده کردم رفتم بانو و کوک صدا کنم
رفتم دمه اتاق بانو
تق تق
؛کی
+منم یونا میگم شام آماده هست بیان پایین
؛باشه عزیزم
رفتم دمه اتاقه کوک هرچه در زدم باز نکردم درو باز کنن دیدم کوک با یه حوله که به پایین تنش بسته از حموم اومد بیرون
سریع رومو چرخندم
+ببخشید اومد که صداتون کنم بیان شام
-باشه حالا میتونی برگردی (خنده

یونا
رومو برگردوندم دیدم لباس تنش کردم از اتاق اومد بیرون
دیدگاه ها (۲۴)

فیک کوک ۴ یونا رفتم پایین همش ذهنم درگیر بدنه کوک بود چی بدن...

فیک کوک ۵ یونا وقتی گفت همه با حسرت نگاه میکردن با دادی که ک...

فیک کوک ۲ یونا وقتی بانو صدام کرد رفتم داخل خونه دیدم روی مب...

فیک کوک ۱ یونا امروز صبح که بیدار شدم خدمتکارا بهم گفتن که ق...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

(ویو فردا صبح)(ویو کوک)ساعت شش صبح بود بلند شدم دیدم ته جفتم...

یونا :صبح از خواب پاشدم درو برم نگاه کردم کوک کنارم خوابیده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط