حکایت نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش د

#حکایت نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت :
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
دیدگاه ها (۴)

#حکایت پادشاهی صبح زود برای شکار بیرون رفت. مردی زشت برابر ا...

#داستان_کوتاه مردی در کنار رودخانه‌ای ایستاده بود.ناگهان صدا...

کلا ادبیاتو برد زیر سوال 😑😝#طنز

خدایی حروم خوری نکنید 😅👊#طنز

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط