مافیای من
#مافیای_من
P:2
*ویو هیونجین*
امروز هم مثل همیشه
ی قمار دیگرو بردم اما ایندفعه فرق داشت ایندفعه من بجای پول و جواهر ی انسانو بردم.
تاجایی که یادم میاد اسم دختره ا.ت بود 18سالش بود قرار بود با پدرش بریم خونشون تا
دختره رو بگیرم
*ویو ا.ت*
زنگ در خورد رفتم درو باز کردم با ی مرد قد بلند رو به رو شدم قدش بلند تر از من بودو ی کت و شلوار مشکی پوشیده بود قیافشم نسبتا خوب بود ولی من خوشم نیومد *از خداتم باشهه*
فکر کنم اون مرده هم مثل بابام مافیا بود اخه بالای صدتا بادیگارد
داشت میون اون همه مرد بلاخره بابامو پیدا کردم تا رفتم پیشش بهم گفت برم رو مبل
بشینم اولش یکم ناراحت شدم اخه تاحالا با من انقدر سرد نبود
*ویو هیونجین*
دختره خوشگل بود صورت کیوتی داشت اندامش
دیوونم میکرد
رفتم رو مبل نشستم دختره هم اومد جلوم نشست تو کل زمانی که اونجا بودم به اندام دختره خیره شده بودم
*ویو ا.ت*
رفتم رو مبل نشستم پسره تو کل زمانی که اونجا بود به اندامم خیره شده بود باعث میشد موذب بشم
سکوت هم جارو پر کرده بود که بابام یهو شروع کرد به حرف زدن
√اقای هوانگ همونطور که گفتید دخترم رو برای شما اماده کردم
*علامت هیونجین+*
+درسته اقای لی من به بادیگاردام
میگم دخترتون رو ببرن به سمت خونم
_اصلا نفهمیدم قضیه چیه
چرا من باید برم خونه اون مرده
چرا بابام انقدر موقع گفتنش ناراحت بود
کلی سوال تو سرم داشتم که ی مرده اومد بالا سرم گفت باید همراهش برم
*علامت اون مرده&*
_دستمو ول کن چرا من باید باهاتون بیام
&رییس گفتن شما باید باهامون بیاین
همینجوری داشتم با مرده بحث میکردم که بابام اومد پیشمون
√دخترم تو باید باهاشون بری
_چرا من باید باهاشون برم اصلا اون مرده کیه
√انقدر سوال نکن فقط باهاشون برو
_ولی بابا
با دادی که زد حرفم نصف نیمه موند
√گفتم برو *با داد*
بقض گلومو گرفته بود نمیتونستم حرف بزنم فقط باهاشون هم کاری میکردم و هرجا که میرفتن
باهوش میرفتم تا که رسیدیم به ماشین رفتم تو ماشین و بعد 20 مین رسیدیم
یه قصر بود تا خونه خیلی خوب بود
رفتم داخل که......
پایان پارت ۲🥔
P:2
*ویو هیونجین*
امروز هم مثل همیشه
ی قمار دیگرو بردم اما ایندفعه فرق داشت ایندفعه من بجای پول و جواهر ی انسانو بردم.
تاجایی که یادم میاد اسم دختره ا.ت بود 18سالش بود قرار بود با پدرش بریم خونشون تا
دختره رو بگیرم
*ویو ا.ت*
زنگ در خورد رفتم درو باز کردم با ی مرد قد بلند رو به رو شدم قدش بلند تر از من بودو ی کت و شلوار مشکی پوشیده بود قیافشم نسبتا خوب بود ولی من خوشم نیومد *از خداتم باشهه*
فکر کنم اون مرده هم مثل بابام مافیا بود اخه بالای صدتا بادیگارد
داشت میون اون همه مرد بلاخره بابامو پیدا کردم تا رفتم پیشش بهم گفت برم رو مبل
بشینم اولش یکم ناراحت شدم اخه تاحالا با من انقدر سرد نبود
*ویو هیونجین*
دختره خوشگل بود صورت کیوتی داشت اندامش
دیوونم میکرد
رفتم رو مبل نشستم دختره هم اومد جلوم نشست تو کل زمانی که اونجا بودم به اندام دختره خیره شده بودم
*ویو ا.ت*
رفتم رو مبل نشستم پسره تو کل زمانی که اونجا بود به اندامم خیره شده بود باعث میشد موذب بشم
سکوت هم جارو پر کرده بود که بابام یهو شروع کرد به حرف زدن
√اقای هوانگ همونطور که گفتید دخترم رو برای شما اماده کردم
*علامت هیونجین+*
+درسته اقای لی من به بادیگاردام
میگم دخترتون رو ببرن به سمت خونم
_اصلا نفهمیدم قضیه چیه
چرا من باید برم خونه اون مرده
چرا بابام انقدر موقع گفتنش ناراحت بود
کلی سوال تو سرم داشتم که ی مرده اومد بالا سرم گفت باید همراهش برم
*علامت اون مرده&*
_دستمو ول کن چرا من باید باهاتون بیام
&رییس گفتن شما باید باهامون بیاین
همینجوری داشتم با مرده بحث میکردم که بابام اومد پیشمون
√دخترم تو باید باهاشون بری
_چرا من باید باهاشون برم اصلا اون مرده کیه
√انقدر سوال نکن فقط باهاشون برو
_ولی بابا
با دادی که زد حرفم نصف نیمه موند
√گفتم برو *با داد*
بقض گلومو گرفته بود نمیتونستم حرف بزنم فقط باهاشون هم کاری میکردم و هرجا که میرفتن
باهوش میرفتم تا که رسیدیم به ماشین رفتم تو ماشین و بعد 20 مین رسیدیم
یه قصر بود تا خونه خیلی خوب بود
رفتم داخل که......
پایان پارت ۲🥔
۶.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.