رمان خانواده پارت سی و سه
رمان خانواده پارت سیوسه
شخصیت ها : ا/ت (مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
مثل اینکه کلا فراموش کرده بود و من نمیتونستم بی خیالش بشم و روزای اخر سال بو و من دیگه واقعا نمیدونستم چیکار کنم و رفتم پیش سوزی و
گفتم : مثل اینکه کلا اون شبو فراموش کردی ؟
سوزی : کدوم شب ؟
اون وو : واقعا یادت نمیاد یا خودتو زدی به اون راه ؟
سوزی
چی میگه این منظورش از اون شب چیه
راوی
این سوزی اشغال واقعا یادش رفته
سوزی : چی میگی تو حالت خوبه ؟
مین هو اومد و
مین هو : سوزی چی شده؟
سوزی : اون وو داره ازم سوالای عجیب غریب میپرسه
اون وو : هع.....میخوای همه چی رو به دوس پسرت بگم ؟
مین هو : چی رو میخوای بگی؟
سوزی : اوپا ولش کن نمیفهمه داره چی میگه بیا بریم
و مین هو و سوزی رفتن و کوک و بین میان پیش اون وو و
کوک: ایکاش همون روز میزاشتی من دهن این حرومی ها رو سرویس کنم
بین : راس میگه دیگه این همه مدت صب کردی الان به روش میاری؟
اون وو : معلوم نیست این دختر تا الان با چند نفر خوابیده که الان منو یادش نیست
کوک : ولشکن این همه دختر برات جون میدن انوقت تو گیر دادی به سوزی
بین : (اروم دم گوش کوک ) دهنتو ببند الان حالشو بد میکنی
کوک : (اروم) چرا ؟
اون وو : خب .....اخه........( از اینجا به بعد گریش میگیره ) من سوزی رو دوس دارم
کوک : چیشد اروم باش ببخشید
بین : نمیشد دهنتو ببندی ؟
کوک : حالا چیکار کنم قلط کردم باشه
اون وو: به تو ربطی نداره که تو میگی ببخشید ( گریه )
بین میره براش اب بیاره
بین : بیا اب بخور
اون وو : نمیخورم ( اشکاشو پاک میکنه و از اعصبی بودن دندوناشو به هم فشار میده توری که استخون فکش زده بود بیرون)
کوک : بیا بریم سر کلاس روزای اخر مدرست دیگه خوشحال باش باشه ؟
اون وو بهش توجهی نمیکنه و میره کوک به بین میگه
کوک : چرا به من بی توجهی میکنه ؟
بین : واکن بزار تنها باشه شاید حالش خوب شه
بعد چند ثانیه کوک به بین نگاه میکنه و
کوک : نکنه ....... کاری دسته خودش بده ؟
بین با تعجب به کوک نگاه میکنه و هردوشن میترسن و از ترس میدوعن دنبال اون وو تو حیاط نبو پشت مدرسه نبود تو ابدار خونه یا کافه تریا نبود تو کلاس و سالن نبود و فقط یه جا دیگه مونده بود.......... پشت بوم.........
ادامه این پارتو تو کامنت ها میزارم کلش جا نمیگیره
شخصیت ها : ا/ت (مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
مثل اینکه کلا فراموش کرده بود و من نمیتونستم بی خیالش بشم و روزای اخر سال بو و من دیگه واقعا نمیدونستم چیکار کنم و رفتم پیش سوزی و
گفتم : مثل اینکه کلا اون شبو فراموش کردی ؟
سوزی : کدوم شب ؟
اون وو : واقعا یادت نمیاد یا خودتو زدی به اون راه ؟
سوزی
چی میگه این منظورش از اون شب چیه
راوی
این سوزی اشغال واقعا یادش رفته
سوزی : چی میگی تو حالت خوبه ؟
مین هو اومد و
مین هو : سوزی چی شده؟
سوزی : اون وو داره ازم سوالای عجیب غریب میپرسه
اون وو : هع.....میخوای همه چی رو به دوس پسرت بگم ؟
مین هو : چی رو میخوای بگی؟
سوزی : اوپا ولش کن نمیفهمه داره چی میگه بیا بریم
و مین هو و سوزی رفتن و کوک و بین میان پیش اون وو و
کوک: ایکاش همون روز میزاشتی من دهن این حرومی ها رو سرویس کنم
بین : راس میگه دیگه این همه مدت صب کردی الان به روش میاری؟
اون وو : معلوم نیست این دختر تا الان با چند نفر خوابیده که الان منو یادش نیست
کوک : ولشکن این همه دختر برات جون میدن انوقت تو گیر دادی به سوزی
بین : (اروم دم گوش کوک ) دهنتو ببند الان حالشو بد میکنی
کوک : (اروم) چرا ؟
اون وو : خب .....اخه........( از اینجا به بعد گریش میگیره ) من سوزی رو دوس دارم
کوک : چیشد اروم باش ببخشید
بین : نمیشد دهنتو ببندی ؟
کوک : حالا چیکار کنم قلط کردم باشه
اون وو: به تو ربطی نداره که تو میگی ببخشید ( گریه )
بین میره براش اب بیاره
بین : بیا اب بخور
اون وو : نمیخورم ( اشکاشو پاک میکنه و از اعصبی بودن دندوناشو به هم فشار میده توری که استخون فکش زده بود بیرون)
کوک : بیا بریم سر کلاس روزای اخر مدرست دیگه خوشحال باش باشه ؟
اون وو بهش توجهی نمیکنه و میره کوک به بین میگه
کوک : چرا به من بی توجهی میکنه ؟
بین : واکن بزار تنها باشه شاید حالش خوب شه
بعد چند ثانیه کوک به بین نگاه میکنه و
کوک : نکنه ....... کاری دسته خودش بده ؟
بین با تعجب به کوک نگاه میکنه و هردوشن میترسن و از ترس میدوعن دنبال اون وو تو حیاط نبو پشت مدرسه نبود تو ابدار خونه یا کافه تریا نبود تو کلاس و سالن نبود و فقط یه جا دیگه مونده بود.......... پشت بوم.........
ادامه این پارتو تو کامنت ها میزارم کلش جا نمیگیره
۶.۲k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.