Monster in the forest
Monster in the forest
فصل ۲ پارت ۳۰
یونگی: لااقل من.......
ا.ت:*داد* معلوم هست اینحا چه خبره؟!؟!
یونکوک:*شوکه*
ا.ت: چند دقیقه من تنهاتون گذاشتم که با هم دعوا کنین؟؟ مگه یادتون رفت دیشب چی گفتم؟؟
یونکوک:...............
ا.ت: این بار رو میبخشمتون ولی بار بعدی میدونین که چی میشه..
جونگ کوک: ا.ت من کاری نکردم یونگی اول شروع کرد
یونگی: اتفاقا خود خودش بود!
جونگ کوک: بفرما حتی به کسی که دوستش داره هم دروغ میگه...ا.ت بنظرت من گزینه بهتری برات نیستم؟؟
ا.ت: 😐
جونگ کوک: چته؟
ا.ت: من گفتم دعوا نکنین..
یونکوک: غلط کردیم!
ا.ت: بار سوم راه برگشتی نیستاااا...الانم مثل دو تا پسر خوب میرین بیرون که دوباره برگردیم توی راهمون..
جونگ کوک:*لبخند خرگوشی* چشم قربان!
ا.ت:*میخنده*
یونگی:*سرشو به تاسف تکون میده و بلند میشه*
(ساعت ها بعد/توی جنگل\)
همگی:.................
جین: اهم اهممم...جونگ کوک و یونگی چرا انقدر تو خودتونین؟
یونکوک: هیچی..
جین:*با چشم غره بهشون در همون حالت برمیگرده به ا.ت*
ا.ت:*شونه هاشو میزنه بالا که یعنی چیزی نمیدونه*
تهیونگ:*روشو سریع برمیگردونه یه چیزی بگه که یهو..*
جیمین: آااااااااااای
تهیونگ: یا خدا چیشدی؟؟
جیمین: این بال های کوفتیتو جمع کن!!
تهیونگ: خو چجوری جمع کنمممم
جیمین: تو تنها کسی هستی که بال داره؟
تهیونگ: میبینی که بقیه بی بالن😐
جیمین: آها...پس سعی کن بالاتو نکوبونی توی صورت بقیه😐
تهیونگ: بالای من که نرمن چجوری تو دردت گرفت؟
جیمین: اول اینکه...اصنم نرم نیستن...دوم اینکه تو یه نگاهی به صورت من بنداز خو معلومه چیزی بهش بخوره دردم میگیره
تهیونگ: آها...اصن یادم رفت چی میخواستم بگم😐 مجبور بودی انقدر ور ور کنی؟😐
جیمین: 😑
..............
جیمین: راستی ا.ت..
ا.ت: بله؟
جیمین: میدونستی جین هیونگ هر روز وقتی هنوز خوابی آینتو برمیداره توش خودشو نگاه میکنه قربون صدقه اش میره؟
ا.ت: چیییییی؟؟؟
جین: ای پسره ی دهن لق!!!
ا.ت: یعنی تو نمیدونی آینده یه چیز شخصیههه؟؟
جین: اگه اینطوره جرا جونگ کوک و تهیونگ سابقه پنجاه و هشت بار دزدی آینه منو داشتن؟
ا.ت:*رو به جونگ کوک و تهیونگ* آخه آینه چیه که شما میدزدین؟!
ویکوک:*کوچه علی چپ از کدوم وره؟ از این ور و از اون وره*
ا.ت: اصن اینکه اونا آینتو میدزدیدن به آینه بیچاره ی من چه ربطی داره؟؟
جین: خب اونا که انقدر پرو ان منم تصمیم گرفتم یه بار مثل اونا باشم 6 ساله خودمو ندیدم این خیلی زیاده!!
ا.ت: 😐
جین: 😐
نامجون: میشه بشینیم بعد به ادامه ی بحث خود بپردازید؟؟
جین: تو که تا الان خسته نبودی چیشد یهو؟؟
نامجون: خب الان خسته شدم کمرم درد میکنههه
جین: مگه چیکار کردی؟؟
نامجون: آپلو هوا کردم...خو 5 ساعته داریم راه میریم
تهیونگ: با نامجون موافقم همه جا درد گرفتیم
من از این به بعد یه کوچولو فعالیتم کم میشه نمیتونم همش بیام ویسگون چون نت ندارم الانم به بهانه های مختلف به بابام وصل شدم😂 پیش به سوی غیبت صغرا🚶♀️🤦🏻♀️😂
فصل ۲ پارت ۳۰
یونگی: لااقل من.......
ا.ت:*داد* معلوم هست اینحا چه خبره؟!؟!
یونکوک:*شوکه*
ا.ت: چند دقیقه من تنهاتون گذاشتم که با هم دعوا کنین؟؟ مگه یادتون رفت دیشب چی گفتم؟؟
یونکوک:...............
ا.ت: این بار رو میبخشمتون ولی بار بعدی میدونین که چی میشه..
جونگ کوک: ا.ت من کاری نکردم یونگی اول شروع کرد
یونگی: اتفاقا خود خودش بود!
جونگ کوک: بفرما حتی به کسی که دوستش داره هم دروغ میگه...ا.ت بنظرت من گزینه بهتری برات نیستم؟؟
ا.ت: 😐
جونگ کوک: چته؟
ا.ت: من گفتم دعوا نکنین..
یونکوک: غلط کردیم!
ا.ت: بار سوم راه برگشتی نیستاااا...الانم مثل دو تا پسر خوب میرین بیرون که دوباره برگردیم توی راهمون..
جونگ کوک:*لبخند خرگوشی* چشم قربان!
ا.ت:*میخنده*
یونگی:*سرشو به تاسف تکون میده و بلند میشه*
(ساعت ها بعد/توی جنگل\)
همگی:.................
جین: اهم اهممم...جونگ کوک و یونگی چرا انقدر تو خودتونین؟
یونکوک: هیچی..
جین:*با چشم غره بهشون در همون حالت برمیگرده به ا.ت*
ا.ت:*شونه هاشو میزنه بالا که یعنی چیزی نمیدونه*
تهیونگ:*روشو سریع برمیگردونه یه چیزی بگه که یهو..*
جیمین: آااااااااااای
تهیونگ: یا خدا چیشدی؟؟
جیمین: این بال های کوفتیتو جمع کن!!
تهیونگ: خو چجوری جمع کنمممم
جیمین: تو تنها کسی هستی که بال داره؟
تهیونگ: میبینی که بقیه بی بالن😐
جیمین: آها...پس سعی کن بالاتو نکوبونی توی صورت بقیه😐
تهیونگ: بالای من که نرمن چجوری تو دردت گرفت؟
جیمین: اول اینکه...اصنم نرم نیستن...دوم اینکه تو یه نگاهی به صورت من بنداز خو معلومه چیزی بهش بخوره دردم میگیره
تهیونگ: آها...اصن یادم رفت چی میخواستم بگم😐 مجبور بودی انقدر ور ور کنی؟😐
جیمین: 😑
..............
جیمین: راستی ا.ت..
ا.ت: بله؟
جیمین: میدونستی جین هیونگ هر روز وقتی هنوز خوابی آینتو برمیداره توش خودشو نگاه میکنه قربون صدقه اش میره؟
ا.ت: چیییییی؟؟؟
جین: ای پسره ی دهن لق!!!
ا.ت: یعنی تو نمیدونی آینده یه چیز شخصیههه؟؟
جین: اگه اینطوره جرا جونگ کوک و تهیونگ سابقه پنجاه و هشت بار دزدی آینه منو داشتن؟
ا.ت:*رو به جونگ کوک و تهیونگ* آخه آینه چیه که شما میدزدین؟!
ویکوک:*کوچه علی چپ از کدوم وره؟ از این ور و از اون وره*
ا.ت: اصن اینکه اونا آینتو میدزدیدن به آینه بیچاره ی من چه ربطی داره؟؟
جین: خب اونا که انقدر پرو ان منم تصمیم گرفتم یه بار مثل اونا باشم 6 ساله خودمو ندیدم این خیلی زیاده!!
ا.ت: 😐
جین: 😐
نامجون: میشه بشینیم بعد به ادامه ی بحث خود بپردازید؟؟
جین: تو که تا الان خسته نبودی چیشد یهو؟؟
نامجون: خب الان خسته شدم کمرم درد میکنههه
جین: مگه چیکار کردی؟؟
نامجون: آپلو هوا کردم...خو 5 ساعته داریم راه میریم
تهیونگ: با نامجون موافقم همه جا درد گرفتیم
من از این به بعد یه کوچولو فعالیتم کم میشه نمیتونم همش بیام ویسگون چون نت ندارم الانم به بهانه های مختلف به بابام وصل شدم😂 پیش به سوی غیبت صغرا🚶♀️🤦🏻♀️😂
۱۰.۲k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.