بیهوده نقاش بوده ام این همه سالبه چشم هایت که می رسم ، قلم موها خیس می شوندبه لب هایت که می رسم دستم می لرزدرنگ ها می گریزند و قاب های خالی ، تنها نبودن تو را به دیوار زندگی ام می کوبند