فن فیک جونگکوک عشق زوری پارت ۴
فن فیک جونگکوک عشق زوری پارت ۴
+ولم کرد رفتم دوش گرفتم لباس عروسکی مشکیم رو پوشیدم ارایش کردم نتونستم زیپ لباسمو ببندم رفتم پیش جونگکوک که برام زیپم رو ببنده
-ازم خواست که زیپ لباسشو ببندم لباسش آدمو تحریک میکرد گفتم چرا اینقدر لبات پر رنگ کردی
+واقعا پر رنگه
-معلومه همون لحظه خوابوندمش روی تخت لبامو گذاشتم روی لباش لباش مزه توت فرنگی میداد بعدش ولش کردم الان دیگه لبات رنگش بهتر شد حالا به من یک دستمال بده لبامو پاک کنم
+بهش دستمال دادم دستامو گرفت باهم رفتیم پایین همه امده بودن من با همسر تهیونگ دوست بودم اسمش هلنا بود
علامت هلنا~
~سلام خوبی کجایی دختر چرا پیش من نمیایی
+سلام خوبم جونگکوک نمیدونه باهم دوستیم بهش هم نگفتم برای همین بدون اجازه اون جایی نباید برم
~باشه بیا بریم به تهیونگ معرفیت کنم +باشه بریم میخواستم همراه هلنا برم -دستشو گرفت گفت بیا بریم کارت دارم
+باشه بریم ببخشيد هلنا باید برم
~نه مشکلی نیست برو
+ همراه جونگکوک رفتم که بین کلی ادم وایساد امد جلوم زانو زد
-ا.ت بامن ازدواج میکنی
+اون لحظه توی شوک بودم به هلنا نگاه کردم گفت بگو اره من جونگکوکو میشناسم پسر خوبیه
منم گفتم اره
-خیلی خوشحال شدم رفتم بغلش کردم وقت شام بود رفتیم که شام بخوریم
بعد شام همه رفتن خونه ماهم رفتیم اتاق لباسامونو عوض کنیم رفتم پیش ا.ت گفتم بیاد پیش من بخوابه
+نمیام
-باید یادت بندازم تو زن منی همین کن گفتم بیا وگرنه برات بد میشه
+باشه لباسامو پوشیدم رفتم پیش جونگکوک
ادامه شب میزارم حمایت کنین دیگه🥺
+ولم کرد رفتم دوش گرفتم لباس عروسکی مشکیم رو پوشیدم ارایش کردم نتونستم زیپ لباسمو ببندم رفتم پیش جونگکوک که برام زیپم رو ببنده
-ازم خواست که زیپ لباسشو ببندم لباسش آدمو تحریک میکرد گفتم چرا اینقدر لبات پر رنگ کردی
+واقعا پر رنگه
-معلومه همون لحظه خوابوندمش روی تخت لبامو گذاشتم روی لباش لباش مزه توت فرنگی میداد بعدش ولش کردم الان دیگه لبات رنگش بهتر شد حالا به من یک دستمال بده لبامو پاک کنم
+بهش دستمال دادم دستامو گرفت باهم رفتیم پایین همه امده بودن من با همسر تهیونگ دوست بودم اسمش هلنا بود
علامت هلنا~
~سلام خوبی کجایی دختر چرا پیش من نمیایی
+سلام خوبم جونگکوک نمیدونه باهم دوستیم بهش هم نگفتم برای همین بدون اجازه اون جایی نباید برم
~باشه بیا بریم به تهیونگ معرفیت کنم +باشه بریم میخواستم همراه هلنا برم -دستشو گرفت گفت بیا بریم کارت دارم
+باشه بریم ببخشيد هلنا باید برم
~نه مشکلی نیست برو
+ همراه جونگکوک رفتم که بین کلی ادم وایساد امد جلوم زانو زد
-ا.ت بامن ازدواج میکنی
+اون لحظه توی شوک بودم به هلنا نگاه کردم گفت بگو اره من جونگکوکو میشناسم پسر خوبیه
منم گفتم اره
-خیلی خوشحال شدم رفتم بغلش کردم وقت شام بود رفتیم که شام بخوریم
بعد شام همه رفتن خونه ماهم رفتیم اتاق لباسامونو عوض کنیم رفتم پیش ا.ت گفتم بیاد پیش من بخوابه
+نمیام
-باید یادت بندازم تو زن منی همین کن گفتم بیا وگرنه برات بد میشه
+باشه لباسامو پوشیدم رفتم پیش جونگکوک
ادامه شب میزارم حمایت کنین دیگه🥺
۴.۳k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.