"انتقام شجاعانه"
"انتقام شجاعانه"
اپیزود ۱۶
دوییدم سمت خونه کلید زدم و وارد خونه شدم " سلام خانم سانو " و دوییدم طبقه بالا وارد اتاقم شدم و افتادم رو تختم
باجی بهم اعتراف کرد و بغلم کرد و بوسیدم و حتی شمارش رو بهم داد این یه خوابه ؟ چند بار خودمو زدم ولی خب خواب نبود یه پیام از باجی اومد
" حال گرل فرند خوشگلم چطوره ؟ " ( نویسنده پروانه ای شد )
لپم سرخ شده بود و سگ ذوق شده بودم یه پیام دیگه اومد
" فردا میخوای بریم خرید ؟ "
نوشتم " باشه عصر بریم یا بعد از مدرسه ؟ "
باجی " بنظرم عصر بریم بهتره اینطور نیست؟ "
یوکی " منم همین فکرو میکنم "
با اون ذوقی که داشتم نتونستم بخوابم برای همین رفتم موهامو شستم و چند تا ماسک طبیعی درست کردم زدم به صورتم و کمی آهنگ گوش دادم و فیلم دانلود کردم و دنس تمرین کردم تا صبح بشه
از شانس گندم صبح که شد خوابم گرفت الان وقتش بود پدسگ :/
لباسام رو پوشیدم موهامو درست کردم و رفتم پایین ازونجایی که امروز کلاس هنر داشتیم یه شلوار گذاشتم تو کیفم و رفتم پایین " صبح بخیر خانم سانو " خانم سانو با لبخند بهم گفت " صبح بخیر " نشستم صبونه ام رو خوردم و رفتم سمت ایستگاه اتوبوس باجی نشسته بود و داشت نگای گوشیش میکرد " صبح بخیر باجی " باجی هم با یه لبخند سمتم اومد " صبح بخیر " و بغلم کرد " امروز اولین روز قرارمون عه و مث چی ذوق دارم " منم لبخند زدم " فکر کنم من بیشتر ذوق زده باشم " اتوبوس اومد و سوار شدیم و نشستیم یه هندزفری تو گوش باجی و یکیش هم تو گوش من و داشتیم آهنگ گوش میدادیم حس میکردم وقتی پیش باجی ام حتی سخت ترین چیزها هم آسون تر و قابل تحمل تر ... خیلی خوابم میومد برای همین متوجه نشدم سرمو گذاشتم رو شونه باجی و خوابیده بودم وقتی رسیدیم باجی بیدارم کرد کمتر احساس خوابالودگی میکردم
وقتی به مدرسه رسیدیم کلاس شروع شده بود ولی مثل دیروز دیر نکرده بودیم معلم شیمی بود برای همین کارمون نداشت کتاب رو در اوردم و گذاشتم رو میز باز احساس میکردم چشام دارن سنگین میشن و سر کلاس خوابم برد با نور خورشید بیدار شدم باجی رو صندلیش برعکس نشسته بود و داشت منو دید میزد " عه بیدار شدی بیا بریم کلاس هنر و برای اینکه تو بخوابی پیچوندم "
رفتیم طبقه بالا که کلاس هنر اونجا بود ولی به زور باجی رفتم صورتمو شستم و بعد به کلاس رفتیم
باجی سرشو انداخت پایین اومد تو منم همینکارو کردم معلمه چپ چپ نگامون میکرد رفتم جلوی باجی نشستم که نقاشی اونو بکشم ای خدا چرا اینقد این پسر جذابه آخه .... ولی نقاشی انگار بجای رنگ عن بهش مالیده بودم از بس بد شده بود :/ رفتم دستامو بشورم و یادم نبود نقاشیم رو بردارم برگشتم که نقاشیم رو بردارم دیدم باجی داره با لبخند نگاش میکنه دوییدم سمتش " ععع نگا نکن باجی "
اپیزود ۱۶
دوییدم سمت خونه کلید زدم و وارد خونه شدم " سلام خانم سانو " و دوییدم طبقه بالا وارد اتاقم شدم و افتادم رو تختم
باجی بهم اعتراف کرد و بغلم کرد و بوسیدم و حتی شمارش رو بهم داد این یه خوابه ؟ چند بار خودمو زدم ولی خب خواب نبود یه پیام از باجی اومد
" حال گرل فرند خوشگلم چطوره ؟ " ( نویسنده پروانه ای شد )
لپم سرخ شده بود و سگ ذوق شده بودم یه پیام دیگه اومد
" فردا میخوای بریم خرید ؟ "
نوشتم " باشه عصر بریم یا بعد از مدرسه ؟ "
باجی " بنظرم عصر بریم بهتره اینطور نیست؟ "
یوکی " منم همین فکرو میکنم "
با اون ذوقی که داشتم نتونستم بخوابم برای همین رفتم موهامو شستم و چند تا ماسک طبیعی درست کردم زدم به صورتم و کمی آهنگ گوش دادم و فیلم دانلود کردم و دنس تمرین کردم تا صبح بشه
از شانس گندم صبح که شد خوابم گرفت الان وقتش بود پدسگ :/
لباسام رو پوشیدم موهامو درست کردم و رفتم پایین ازونجایی که امروز کلاس هنر داشتیم یه شلوار گذاشتم تو کیفم و رفتم پایین " صبح بخیر خانم سانو " خانم سانو با لبخند بهم گفت " صبح بخیر " نشستم صبونه ام رو خوردم و رفتم سمت ایستگاه اتوبوس باجی نشسته بود و داشت نگای گوشیش میکرد " صبح بخیر باجی " باجی هم با یه لبخند سمتم اومد " صبح بخیر " و بغلم کرد " امروز اولین روز قرارمون عه و مث چی ذوق دارم " منم لبخند زدم " فکر کنم من بیشتر ذوق زده باشم " اتوبوس اومد و سوار شدیم و نشستیم یه هندزفری تو گوش باجی و یکیش هم تو گوش من و داشتیم آهنگ گوش میدادیم حس میکردم وقتی پیش باجی ام حتی سخت ترین چیزها هم آسون تر و قابل تحمل تر ... خیلی خوابم میومد برای همین متوجه نشدم سرمو گذاشتم رو شونه باجی و خوابیده بودم وقتی رسیدیم باجی بیدارم کرد کمتر احساس خوابالودگی میکردم
وقتی به مدرسه رسیدیم کلاس شروع شده بود ولی مثل دیروز دیر نکرده بودیم معلم شیمی بود برای همین کارمون نداشت کتاب رو در اوردم و گذاشتم رو میز باز احساس میکردم چشام دارن سنگین میشن و سر کلاس خوابم برد با نور خورشید بیدار شدم باجی رو صندلیش برعکس نشسته بود و داشت منو دید میزد " عه بیدار شدی بیا بریم کلاس هنر و برای اینکه تو بخوابی پیچوندم "
رفتیم طبقه بالا که کلاس هنر اونجا بود ولی به زور باجی رفتم صورتمو شستم و بعد به کلاس رفتیم
باجی سرشو انداخت پایین اومد تو منم همینکارو کردم معلمه چپ چپ نگامون میکرد رفتم جلوی باجی نشستم که نقاشی اونو بکشم ای خدا چرا اینقد این پسر جذابه آخه .... ولی نقاشی انگار بجای رنگ عن بهش مالیده بودم از بس بد شده بود :/ رفتم دستامو بشورم و یادم نبود نقاشیم رو بردارم برگشتم که نقاشیم رو بردارم دیدم باجی داره با لبخند نگاش میکنه دوییدم سمتش " ععع نگا نکن باجی "
۴.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.