کارگاه:خب خب دازای...کی قلبتو دزدیده...؟هوم؟!
کارگاه:خب خب دازای...کی قلبتو دزدیده...؟هوم؟!
دازای:قلب...؟*پوزخند...راستش اون همهی جسم و روح منو تسخیر کرده...
کارگاه:خب...چطور اصلا اون شخص منحصر به فرد کیه؟!
دازای:یکی که اینقدر استاده یک سرسختی مثل منو که به عشق هیچ اعتقادی نداشتو شیفته خودش کرده...
کارگاه:اوه...خب چطوری عاشقت کرده؟!
دازای:میدونی چیه...فقط داشتم نگاهش میکردم ک لبخند شیرینی روی لباش نشست...همان لحظه مثل دریا غرقش شدم...
_دازایِ او
دازای:قلب...؟*پوزخند...راستش اون همهی جسم و روح منو تسخیر کرده...
کارگاه:خب...چطور اصلا اون شخص منحصر به فرد کیه؟!
دازای:یکی که اینقدر استاده یک سرسختی مثل منو که به عشق هیچ اعتقادی نداشتو شیفته خودش کرده...
کارگاه:اوه...خب چطوری عاشقت کرده؟!
دازای:میدونی چیه...فقط داشتم نگاهش میکردم ک لبخند شیرینی روی لباش نشست...همان لحظه مثل دریا غرقش شدم...
_دازایِ او
۶.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.