نوعی دلتنگی هم هست که در عین حال که دلت برای کسی تنگ شده

نوعی دلتنگی هم هست که در عین حال که دلت برای کسی تنگ شده،تمایلی به دیدنش نداری.
همان حسی که الان دارم،که قاعدتا باید داشته باشم.
خاطرات را به یاد می آورم ولی حسشان را نه.
گذشته را کنکاش میکنم عکس ها را زیر و رو،دنبال سرنخم.
سعی میکنم به یاد بیاورم بودن کنار تو چه حسی داشت...
دست هایت را یادم است ولی گرمایشان را نه...حرف هایت را واو به واو حفظم اما حرف که مهم نیست مهم صداست که آن هم...
دور شده ای آن قدر دور که انگار اصلا واقعی نبوده ای.
انگار تو را داشتن مثل خواب، غیرواقعی بود و من آدمی که دم سحر بیدارش می کنند.
یک تکه از تو را یادم است یک تکه را نه.
میدانی چه قدر دردناک است آدم خوابش را به یاد نیاورد؟انگار توی خماری میـماند.
عرض این اتاق را ساعت ها قدم میزنم. قدم میزنم و فکر میکنم درواقع قدم میزنم و "به تو " فکر میکنم.راستی چه می شود که یک نفر ساعت ها اتاقی را بپیماید و دم نزند؟چه بدانم حتمالا یا احمق است یا دلتنگ شاید هم تو را دوست دارد.
دلم برای تو برای روزهایی که دنیا ما را کنار هم دید تنگ شده ولی تمایلی به بازگشت به گذشته ندارم.
آدم یک بار حس و حال عاشقی دارد بعد آن جوری از تک و تا می افتد که دیگر حتی اسمش را هم نمی آورد.
دیدگاه ها (۳)

هنوز در من..."زنده ای" گرچه ندانی...!

جمعهشبیه من است ؛لبریز است از حس انتظاربرای دیدن یک نفربه نا...

خندیدن یک نیایش است...!اگر بتوانی بخندی و بخندانی ،آموخته ای...

ادمهای مهربان .....ادمهای احساسی .....نمی رنجند.....می بخشند...

دل تنگ که میشوم ، دل تنگ نگاهت که میشوم ، دل تنگ صدایت که م...

یک نفر تو خیابونای مغز من همیشه راه میره قدم میزنه . خیابونا...

خاطراتِ تو ،نه ارو است که بسوزاندو نه زلزله ای سهمگین ، که و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط