پادشاه من
پارت ۱۱
ایزانا: تولد تو باشه(___) * یه چیزی خودتون انتخاب کنید*
( واسه ایزانا رو هم خودتون انتخاب کنید)
سو: تاریخ های تولدتون رو یادتون بمونه
ایزانا و کاکوچو: باشه
دو روز بعد:
از زبان سو
امروز بیدار شدم و از اتاقم اومدم بیرون که دیدم کارکنان یتیم خونه دوباره اومدن.
مگه قرار نبود تا یک هفته نیان؟
رفتم از یکی از کارکنان پرسیدم:چرا شما ها آنقدر زود اومدید؟
اون خانمه یک کم انگار از چیزی میترسید گفت: امروز دو نفر میخوان بیان تا یکی از شما ها رو به فرزند خوندگی قبول کنن
و اینکه ما قرار بود تا یک هفته نباشیم و دلیلش هم همینی هست که گفتم و به ما گفتن تا یک هفته اینجا نیایم و نباشیم چون میخواستن شما ها رو امتحان کنند .
از زبان نویسنده:
تمام وجود سو را ترس فرا گرفت.
ایزانا و کاکوچو همون موقع بیدار شدن و با صورت ترسیده سو روبرو شدند.
ایزانا و کاکوچو: چی شده ؟ حالت خوبه؟
و خانمه به اون ها هم همین رو گفت.
از زبان سو:
دیدم دو تا دختر نه پسر نه دختر نه پسر...( مغز سو ارور داد😂😂😂🤣)
خلاصه نمیدونم دختر بودن یا پسر اما اون ها میخواستن یکی از ما ها رو به فرزند خوندگی بگیرن ولی به نظرم اون ها زیادی سنشون زیاد نبود پس چطور
میخواستن یکی از ما ها رو به فرزند خوندگی قبول کنن؟
اونی که قدش بلندتر بود گفت: ما این رو انتخاب کردیم.
( خطاب به سو)
سو: شما ها کی هستین؟ اصلا دختر هستین یا پسر؟ با من چیکار دارین؟
اون پسر قد بلنده گفت:
پایان
________ ادامه دارد
#سناریو
#انیمه
#وانتشات
#رومان
#کمدی
#عاشقانه
#اکشن
#جنایی
#ایزانا
#کاکوچو
ایزانا: تولد تو باشه(___) * یه چیزی خودتون انتخاب کنید*
( واسه ایزانا رو هم خودتون انتخاب کنید)
سو: تاریخ های تولدتون رو یادتون بمونه
ایزانا و کاکوچو: باشه
دو روز بعد:
از زبان سو
امروز بیدار شدم و از اتاقم اومدم بیرون که دیدم کارکنان یتیم خونه دوباره اومدن.
مگه قرار نبود تا یک هفته نیان؟
رفتم از یکی از کارکنان پرسیدم:چرا شما ها آنقدر زود اومدید؟
اون خانمه یک کم انگار از چیزی میترسید گفت: امروز دو نفر میخوان بیان تا یکی از شما ها رو به فرزند خوندگی قبول کنن
و اینکه ما قرار بود تا یک هفته نباشیم و دلیلش هم همینی هست که گفتم و به ما گفتن تا یک هفته اینجا نیایم و نباشیم چون میخواستن شما ها رو امتحان کنند .
از زبان نویسنده:
تمام وجود سو را ترس فرا گرفت.
ایزانا و کاکوچو همون موقع بیدار شدن و با صورت ترسیده سو روبرو شدند.
ایزانا و کاکوچو: چی شده ؟ حالت خوبه؟
و خانمه به اون ها هم همین رو گفت.
از زبان سو:
دیدم دو تا دختر نه پسر نه دختر نه پسر...( مغز سو ارور داد😂😂😂🤣)
خلاصه نمیدونم دختر بودن یا پسر اما اون ها میخواستن یکی از ما ها رو به فرزند خوندگی بگیرن ولی به نظرم اون ها زیادی سنشون زیاد نبود پس چطور
میخواستن یکی از ما ها رو به فرزند خوندگی قبول کنن؟
اونی که قدش بلندتر بود گفت: ما این رو انتخاب کردیم.
( خطاب به سو)
سو: شما ها کی هستین؟ اصلا دختر هستین یا پسر؟ با من چیکار دارین؟
اون پسر قد بلنده گفت:
پایان
________ ادامه دارد
#سناریو
#انیمه
#وانتشات
#رومان
#کمدی
#عاشقانه
#اکشن
#جنایی
#ایزانا
#کاکوچو
۴.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.