رویای یک دیدار
برای یک لحظه حس کرد شیطان را دیده. از میان جمعیت او را تشخیص داد. چشمانی نافذ و چهره ای عبوس که به او گفت:
- هیچ حقیقتی وجود ندارد، تو انسانی ساده ای و خود را به ایمانی سپرده ای که اساس و بنیاد ندارد.
صدای او را شنید. یقین کرد که او شیطان است.
- من ایمان خود را به خداوند و مسیح حفظ خواهم کرد و از وسوسه ی تو ای موجود پلید، به خداوند پناه خواهم برد.
- پولس، زاده ی ایمانی بود که مسیح به جهان عرضه کرد؟
- دور شو ای پلید وسوسه گر. تو اگر تن مرا تسخیر کنی و اگر مرا که بنده ی ضعیفی بیش نیستم صلیب بکشی، باز بدان که وجود خداوند را انکار نخواهم کرد.
- من هم وجود خداوند را انکار نمی کنم. و هرگز از کسی نمی خواهم که وجود خداوند را انکار کند. من به شما هشدار می دهم و اینک به تو ای روزبه می گویم که هیچپیامی از جانب خداوند برای شما نیامده است. خداوند شما را رها ساخته و به خود واگذاشته است. موسی و عیسی پیام آور او نیستند. شما رانده شده اید. شما را دوست ندارد. ایمان به رسالت پیامبران توهمی بیش نیست. تو به چه ایمان داری؟
- ایمان به خداوند. خداوندی که بر ما ترحم دارد. رحمت او همه ی وجود ما را فراگرفته است و تو می خواهی مرا از او دور کنی؛ دور شو ای موجود پلید. ای رانده شده ی درگاه الهی.
- این همه نادانی را می بینی و باز از خداوند سخن می گویی؟ قدیس بزرگ این مردم، شاگرد کوچک من بود. پس چرا خداوند کاری نکرد؟ چرا این مردم را فریب خورده ی این قدیس دروغین قرار داد؟ دروغ او را هم به تو آشکار ساختم. چون می خوام تو هم نشین من باشی. تو فریب نخوری و بر این همه سادگی و بلاهت بخندی. بیا روزبه، بیا آرام باش. بگذار مردم همین باشند. بگذار گوسفندان با پای خود زیر تیغ قصابان بروند.
- تو هم برای همین با پیامبران الهی که چوپان مردم اند نه گرگ، مخالفی. تو از نجات مردم هراس داری.
- گله همیشه گله است، چه چوپانش مسیح باشد و چه پولس پیر که اکنون تن خویش را به خاک سپرده است تا سفره ای باشد برای کرم های زمین.
- گله بودن مردم، تمثیل است، نه واقعیت. چوپان گله را از گرگ دور می سازد و مسیح چوپان مهربانی بود. اما پولس پیر که شاگرد تو بود، گرگی بود که لباس چوپانی بر تن داشت و گله را به پرتگاه می برد....رویای یک دیدار
پ.ن: یک کتاب رمان که بر اساس حقیقت است با چاشنی ادبیات نویسنده...
پ.ن۲: بیشتر نمیخوام توضیح بدم چون نویسنده قصد داره آخر داستان شگفتانه ای برایتان داشته باشد(هرچند من از اول فهمیدم 😉)
#کتاب_نوجوان
#رویای_یک_دیدار
#سید_ناصر_هاشم_زاده
- هیچ حقیقتی وجود ندارد، تو انسانی ساده ای و خود را به ایمانی سپرده ای که اساس و بنیاد ندارد.
صدای او را شنید. یقین کرد که او شیطان است.
- من ایمان خود را به خداوند و مسیح حفظ خواهم کرد و از وسوسه ی تو ای موجود پلید، به خداوند پناه خواهم برد.
- پولس، زاده ی ایمانی بود که مسیح به جهان عرضه کرد؟
- دور شو ای پلید وسوسه گر. تو اگر تن مرا تسخیر کنی و اگر مرا که بنده ی ضعیفی بیش نیستم صلیب بکشی، باز بدان که وجود خداوند را انکار نخواهم کرد.
- من هم وجود خداوند را انکار نمی کنم. و هرگز از کسی نمی خواهم که وجود خداوند را انکار کند. من به شما هشدار می دهم و اینک به تو ای روزبه می گویم که هیچپیامی از جانب خداوند برای شما نیامده است. خداوند شما را رها ساخته و به خود واگذاشته است. موسی و عیسی پیام آور او نیستند. شما رانده شده اید. شما را دوست ندارد. ایمان به رسالت پیامبران توهمی بیش نیست. تو به چه ایمان داری؟
- ایمان به خداوند. خداوندی که بر ما ترحم دارد. رحمت او همه ی وجود ما را فراگرفته است و تو می خواهی مرا از او دور کنی؛ دور شو ای موجود پلید. ای رانده شده ی درگاه الهی.
- این همه نادانی را می بینی و باز از خداوند سخن می گویی؟ قدیس بزرگ این مردم، شاگرد کوچک من بود. پس چرا خداوند کاری نکرد؟ چرا این مردم را فریب خورده ی این قدیس دروغین قرار داد؟ دروغ او را هم به تو آشکار ساختم. چون می خوام تو هم نشین من باشی. تو فریب نخوری و بر این همه سادگی و بلاهت بخندی. بیا روزبه، بیا آرام باش. بگذار مردم همین باشند. بگذار گوسفندان با پای خود زیر تیغ قصابان بروند.
- تو هم برای همین با پیامبران الهی که چوپان مردم اند نه گرگ، مخالفی. تو از نجات مردم هراس داری.
- گله همیشه گله است، چه چوپانش مسیح باشد و چه پولس پیر که اکنون تن خویش را به خاک سپرده است تا سفره ای باشد برای کرم های زمین.
- گله بودن مردم، تمثیل است، نه واقعیت. چوپان گله را از گرگ دور می سازد و مسیح چوپان مهربانی بود. اما پولس پیر که شاگرد تو بود، گرگی بود که لباس چوپانی بر تن داشت و گله را به پرتگاه می برد....رویای یک دیدار
پ.ن: یک کتاب رمان که بر اساس حقیقت است با چاشنی ادبیات نویسنده...
پ.ن۲: بیشتر نمیخوام توضیح بدم چون نویسنده قصد داره آخر داستان شگفتانه ای برایتان داشته باشد(هرچند من از اول فهمیدم 😉)
#کتاب_نوجوان
#رویای_یک_دیدار
#سید_ناصر_هاشم_زاده
۲۴.۰k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.