حکایت رفاقت حکایت سنگهای کنار ساحله

حکایت رفاقت حکایت سنگهای کنار ساحله …
اول یکی یکی جمع شون میکنی تو بغلت بعدش یکی یکی پرت شون میکنی تو آب ؛
اما بعضی وقتها یک سنگهای قیمتی گیرت میاد که هیچ وقت نمی تونی پرت شون کنی
نگه میداری پیش خودت
همین جا
همین حوالی
رفیق...
دیدگاه ها (۱)

‏اسم "نخواستن" هاتونو میذارید "نتونستن" ک کی رو گول بزنید !؟

گاهی وقتها باید سکوتمون رو بشکنیمغرورمونو بشکنیم ولی قلبشو ن...

رفتی و از فراق #تُ از پا درآمدم؛بازآ که جز #تُ هیچکسم دستگی...

این خاطراتِ لعنتی چه خوب باشن چه بد، در هر دو صورت فکر کردن ...

بهرام:خدایا…من پیشِ همه از تو تعریف کرده بودم.بهت دل بسته بو...

طُلـــوعِ طَلـــآیـیچندشآتی jkP.3حس کرد دلتنگ اون جونگکوک شد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط