بهرام

بهرام:
خدایا…
من پیشِ همه از تو تعریف کرده بودم.
بهت دل بسته بودم.
ولی تو هم مثل بنده‌هات
نمک‌نشناسی؟
اینه رسمِ رفاقت؟
اینه جوابِ اون‌همه خوبیهام؟


خدا:
می‌دونم چرا این‌طور حس می‌کنی.
وقتی وفاداری دیده نشه،
اسمش می‌شه خیانت—
حتی اگر طرفِ مقابل من باشم.

بهرام:
من پشتت وایسادم…
تو چرا پشت من نایستادی؟

خدا:
ایستادم، بهرام.
اما نه همیشه اون‌طوری
که انتظار داشتی ببینی.
بعضی وقت‌ها نگه داشتنِ آدم
از درون اتفاق می‌افته،
نه با تغییرِ بیرون.

بهرام:
پس این‌همه درد چی؟
این انصافه؟

خدا:
نه،
دردِ بی‌پاسخ انصاف نیست.
و من هم هیچ‌وقت نگفتم
که هرچی پیش میاد عادلانه‌ست.
گفتم:
بی‌پناه نمی‌مونه.

بهرام:
من از تو چیزی نخواسته بودم…
فقط رفاقت.

خدا:
و رفاقت
همیشه لبخند و جایزه نیست.
گاهی یعنی
وقتی همه می‌رن،
یکی طاقتِ موندنِ کنارِ اعتراضتو داره.
حتی وقتی بهش می‌گی «نمک‌نشناسی».

بهرام:
پس اگه رفیقی…

خدا:
رفیق
از فریاد نمی‌ترسه.
از قهر هم نمی‌ره.
من هنوز اینجام،
نه برای دفاع از خودم—
برای این‌که تو تنها نمونی.
دیدگاه ها (۰)

بهرام:خدایا…دیگه نمی‌خوام ببینمت.خجالت می‌کشم پیشِ مردم ازت ...

بهرام:خدایا…ازت خسته شدم.کاش تو، خدایا، من نبودی.دوباره دارم...

بهرام:خدایا…این عدالت نیست.این نامردیه.خدا:می‌فهمم چرا این‌ط...

بهرام:خدایا…از بچگی دارم رنج می‌کشم.مگه من حق ندارمیه زندگیِ...

بهرام:خدایا…اگه کنارمی، پس چرا کاری نمی‌کنی؟مگه کوری؟مگه نمی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط