غزلمعاصر



#غزل_معاصر

با منِ دردآشنا ، ناآشنایی بیش از این؟
ای وفادارِ رقیبان، بی‌وفایی بیش از این؟

گرمِ احساس منی، سرگرم یاد دیگران،
من کجا از وصل خشنودم، جدایی بیش از این ؟

موجی و بر تکه‌سنگی خُرد، سیلی می‌زنی
با به‌خاک‌افتادگان، زورآزمایی بیش از این؟

زاهد دلسنگ را از گوشه محراب خود
ساکن میخانه کردی، دلربایی بیش از این؟

پیش از این زنجیرِ صدها غم به پایم بسته بود
حال، تنها بندۀ عشقم، رهایی بیش از این؟

#سجاد_سامانی .
دیدگاه ها (۶)

✍محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفتمست گفت ای دوست، این پی...

بی خیالش بشو ای ذهن خیالاتی من هر که با دست تو اینجا برسد می...

✍نام شعر=جهنم سرگردانشب را نوشیده امو بر این شاخه های شکسته ...

بر او ببخشاییدبر او که گاه گاهپیوند دردناک وجودش رابا آب های...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط