سلام بچه ها من آنا هستم و میخوام یه داستان کاملا واقعی رو
سلام بچه ها من آنا هستم و میخوام یه داستان کاملا واقعی رو براتون تعریف کنم
ما تو خونه ی قبلیمون دعا پیدا کرده بودیم یعنی ما تو اون خونه به صورت اجاره بودیم تا خونهی جدیدمون آماده بشه و تو نیز تلوزیونش دعا پیدا کردیم بابام به دوستش کهبا دعا و خدا و آینده نگیری و این چیزا ارتباط داره سوتل کرد گفتش که جن ها اینو گذاشتن بندازینش تو آب رودخونه اوکیه حالا تو خونه ی جدیدمون
کنار پنجره ی اتاق من تخت هست و دقیقا جلوی پنجره دو تا خونه متروکه هست
یه خونه هست که باغش خیلییی بزرگه و درخت های پرپشت و بزرگی داره ولی اون یکی حیاط پشتی داره و تو باغش کلی گل هست من یه شب که داشتم میخوابیدم یه دفه چشمم به پنجره خورد و دیدم انگار یه چیز سیاه بین درخت ها حرکت میکنه بیشتر نگاش کردم دیدم روش رو برگردوند سمت پنجره و انگار یه گربه ی سیاهه که تو شب چشم های سبزش نور میده باید دیده باشید ولی خب از گربه خیلی بزرگ تر بود و هیکل آدم رو داشت و فقط به پنجره ی اتاق من نگاه میکرد من خیلی ترسیده بودم پرنده ی من جلوی آینم هست و آینم جلوی تخت به پرندم تو قفس نگاه کردم خوابیده بود ولی تو آینه نرسیده بود عروس هلندی ها وقتی میترسن تاجشون میره بالا دوباره به همون جا نگاه کردم ولی اون چیز سیاهه نبود من بیخیال شدم
شب بعدش باز هم همین اتفاق افتاد ولی با این تفاوت که خودم تو آینه بودم
شب بعدش هم با همین اتفاق بابام رو دیدم و شب بعدش مامانم رو
به مامانم گفتم مامانم به بابام گفت بابام هم به دوستش گفت دوست بابام اومد خونمون یه شب موند و جنه رو دید و با چند تا دعا و اینا جنه رو انگاری آتیش زده بود از تو ساختمون
چند ماه بعد من نصفه شب دوباره همون رو دیدم و دیدم سمت به مرده که تو باغ هست میره یعنی طی چند ماه دوباره جنه برگشته بود و چند هفته ای بود که یه مرد موتاد تو خونه خرابه میخوابید و کلا با یه چراغ نفتی زندگی میکرد روز ها هم آشغال میفروخت اون شب جنه رفت تو بدن آدمه و با یه طناب پوسیده سعی کرد آدمه رو دار بزنه و بعد تو لحظه ی اخر از بدنش اومد بیرون و انگاری فرار کرد ولی طناب دار پاره شد و مرده یه متر افتاد دور تر دختر مرده که دست فروش بوده چند ساعت بعد برمیگرده خونه و میبینه باباش رو زمینه و ازش خون میره جیغ میزنه و همسایه ها ساعت ۶ صب جمع میشن ببینن چیع به اورژانس زنگ میزنن و مرده رو خوب میکنن من به مامان بابام گفتم ولی این بار باور نکردن
بازم میگم کلش واقعیه
ما تو خونه ی قبلیمون دعا پیدا کرده بودیم یعنی ما تو اون خونه به صورت اجاره بودیم تا خونهی جدیدمون آماده بشه و تو نیز تلوزیونش دعا پیدا کردیم بابام به دوستش کهبا دعا و خدا و آینده نگیری و این چیزا ارتباط داره سوتل کرد گفتش که جن ها اینو گذاشتن بندازینش تو آب رودخونه اوکیه حالا تو خونه ی جدیدمون
کنار پنجره ی اتاق من تخت هست و دقیقا جلوی پنجره دو تا خونه متروکه هست
یه خونه هست که باغش خیلییی بزرگه و درخت های پرپشت و بزرگی داره ولی اون یکی حیاط پشتی داره و تو باغش کلی گل هست من یه شب که داشتم میخوابیدم یه دفه چشمم به پنجره خورد و دیدم انگار یه چیز سیاه بین درخت ها حرکت میکنه بیشتر نگاش کردم دیدم روش رو برگردوند سمت پنجره و انگار یه گربه ی سیاهه که تو شب چشم های سبزش نور میده باید دیده باشید ولی خب از گربه خیلی بزرگ تر بود و هیکل آدم رو داشت و فقط به پنجره ی اتاق من نگاه میکرد من خیلی ترسیده بودم پرنده ی من جلوی آینم هست و آینم جلوی تخت به پرندم تو قفس نگاه کردم خوابیده بود ولی تو آینه نرسیده بود عروس هلندی ها وقتی میترسن تاجشون میره بالا دوباره به همون جا نگاه کردم ولی اون چیز سیاهه نبود من بیخیال شدم
شب بعدش باز هم همین اتفاق افتاد ولی با این تفاوت که خودم تو آینه بودم
شب بعدش هم با همین اتفاق بابام رو دیدم و شب بعدش مامانم رو
به مامانم گفتم مامانم به بابام گفت بابام هم به دوستش گفت دوست بابام اومد خونمون یه شب موند و جنه رو دید و با چند تا دعا و اینا جنه رو انگاری آتیش زده بود از تو ساختمون
چند ماه بعد من نصفه شب دوباره همون رو دیدم و دیدم سمت به مرده که تو باغ هست میره یعنی طی چند ماه دوباره جنه برگشته بود و چند هفته ای بود که یه مرد موتاد تو خونه خرابه میخوابید و کلا با یه چراغ نفتی زندگی میکرد روز ها هم آشغال میفروخت اون شب جنه رفت تو بدن آدمه و با یه طناب پوسیده سعی کرد آدمه رو دار بزنه و بعد تو لحظه ی اخر از بدنش اومد بیرون و انگاری فرار کرد ولی طناب دار پاره شد و مرده یه متر افتاد دور تر دختر مرده که دست فروش بوده چند ساعت بعد برمیگرده خونه و میبینه باباش رو زمینه و ازش خون میره جیغ میزنه و همسایه ها ساعت ۶ صب جمع میشن ببینن چیع به اورژانس زنگ میزنن و مرده رو خوب میکنن من به مامان بابام گفتم ولی این بار باور نکردن
بازم میگم کلش واقعیه
۵.۲k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.