گزارش نکنید پارت اخر
رفتم دنبال یونگ سو یکم دیر رسیدم که دیدم فقط یونا و یونگ سو موندن
&پسرم بیا بریم
#مامان بابای یونا نیومدن
÷(گریه) بابالی منو فرلاموش کردههه
&نه عزیزم حتما میاد ام بزار بهش زنگ بزنم
زنگ زدم که
برداشت
@بله
&چرا نمیای دنبال بچت
@منمن حالم خوب نیست نمیتونم بیام(با حالت مست و بغض)
&میبرمش خونه خودم بیا ببرش از اونجا
قطع کردم
&خب بریم پیتزا بخورم
÷#بریمممم
دستای کوچولوشون رو گرفتم و راه افتادم سمت رستوران غذا مون رو خوردیم رفتیم خونه بچه ها خوابیدن که صدای در اومد باز کردم یهو شوگا افتاد روم
@ا.ت منو ببخش
&برواون ور
به زور رفتم کنار و در رو بستم
کاملا مست بود
بهش کمک کردم گذاشتمش رو مبل
@ا.ت من اشتباه کردم خواهش میکنم منو ببخش
&باز چیشده
گوشیشو باز کرد و بهم یه عکس نشون داد
(شب بوده و یونگی و زنش طلاق گرفتن)
&بزار برات قهوه بیارم که دستمو گرفت و افتادم روش لباشو گذاشت رو لبم دلم برا تعم لباش تنگ شده بود
(و به خوبی و خوشی زندگی کردن)
&پسرم بیا بریم
#مامان بابای یونا نیومدن
÷(گریه) بابالی منو فرلاموش کردههه
&نه عزیزم حتما میاد ام بزار بهش زنگ بزنم
زنگ زدم که
برداشت
@بله
&چرا نمیای دنبال بچت
@منمن حالم خوب نیست نمیتونم بیام(با حالت مست و بغض)
&میبرمش خونه خودم بیا ببرش از اونجا
قطع کردم
&خب بریم پیتزا بخورم
÷#بریمممم
دستای کوچولوشون رو گرفتم و راه افتادم سمت رستوران غذا مون رو خوردیم رفتیم خونه بچه ها خوابیدن که صدای در اومد باز کردم یهو شوگا افتاد روم
@ا.ت منو ببخش
&برواون ور
به زور رفتم کنار و در رو بستم
کاملا مست بود
بهش کمک کردم گذاشتمش رو مبل
@ا.ت من اشتباه کردم خواهش میکنم منو ببخش
&باز چیشده
گوشیشو باز کرد و بهم یه عکس نشون داد
(شب بوده و یونگی و زنش طلاق گرفتن)
&بزار برات قهوه بیارم که دستمو گرفت و افتادم روش لباشو گذاشت رو لبم دلم برا تعم لباش تنگ شده بود
(و به خوبی و خوشی زندگی کردن)
۶.۵k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.