با من بگو ای یار از راز مگویت

‌ با من بگو ای یار از راز مگویت
تنگ است باز این دل برای گفت و گویت

حسرت به دل تا کی برای گیسوانت
تا کی نبینم خنده ها و های و هویت

از کوچهٔ ما رد شدی،عطر تو پیچید
گل های قالی را معطر کرده بویت

با این غزل ها گریه کردم عشق خود را
تا اشک چشمانم شود آب وضویت

من میروم دیگر مرا دیدن محال است
دیدار آخر نازنینم«آرزویت»

#حامد_فرد
دیدگاه ها (۱)

‍ مثل قطره قطره گلاب!گلاب قطره قطره به دست می‌آید، آن هم با ...

از دور برق چشم او با دل تصادف کرد نزدیکتر آمد و چایی را تعار...

🌹اعوذبالله من الشیطان رجیم🌺☘🌼بِسْمِ ألله ألرحْمنِ ألرَحيمْأل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط