آمدم با بوسه بیدارش کنم رویم نشد

آمدم با بوسه بیدارش کنم، رویم نشد
از هوای ِ عشق سرشارش کنم، رویم نشد

در دلم گفتم؛ من عاشق پیشه‌ی ِ چشم ِ توام
خواستم آهسته تکرارش کنم، رویم نشد

پلکهای ِ مخملش بر روی ِ هم، عمرش بلند
خاطرم بود " آفرین " بارش کنم، رویم نشد

کاش دستی بر بلور ِ خوش‌تراش ِ مرمرش
ترسم از این بود آزارش کنم، رویم نشد

ابر زیر ِ سر، نسیم انداخته بر روی ِ خود
دست بردم خیس ِ رگبارش کنم، رویم نشد

آفتاب آورده بودم پیش ِ مهتابش مگر
باخبر از صبح ِ دیدارش کنم، رویم نشد
دیدگاه ها (۱)

• هوا را می‌بینیهم آفتابی است هم ابری؛اما بارانی نیست...به گ...

پاییز جان؛مهرت که به ما نرسیدآبانت هم به غم گذشتدوست داریآذر...

آنقدر عاشقم کرده ایکه میدانم یک روزخواهم گفت...در این سالها ...

آنکه با چشمان بی‌همتاش محشر می کندبا نگاهی مومنان را سخت کاف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط