لارا ساعت شیش عروسیه لباس عروسم رو بپوشم
لارا: ساعت شیش عروسیه لباس عروسم رو بپوشم
جونگ کوک: بزار زنگ بزنم به لارا
لارا: بله چیکار داری
جونگ کوک : پرنسس آماده شدی
لارا: ببین به من نگو پرنسس عوضی
جونگ کوک: من آماده شدم
لارا : منم آماده شدم
جونگ کوک: باشه پرنسس میبینمت
لارا داشتم از پله ها میرفتم پایین که دیدم جونگ کوک بهم خیری شده
جونگ کوک: به من افتخار میدی پرنسس
لارا: بهش یه چشم غره رفتم و سوار ماشین شدم
جونگ کوک دستامو توی ماشین گرفته بود و خودشو بهم چسبونده بود
لارا : رسیدیم جونگ کوک درو برام باز کرد وااای چه جایییی بود
رسیدیم : مامان جونگ کوک رو دیدم سلام کردم
بالا خره بعد از سلام و احوالپرسی نوبت رقص منو جونگ کوک رسید
جونگ کوک به چشمام زل زده بود
لارا: وااایی فکر کنم یه ذره عاشقش شدم
بعد رقص کیکو بریدیم و مراسم بعد از۶ ساعت تموم شد
رسیدیم خونمون واای چه خونه ی بزرگی
جونگ کوک : وقت خوابه ها پرنسس کوچولو
لارا: منظورت چیه من میخوابم روی تخت تو ام بخواب روی مبل
جونگ کوک باشه بابا ولی یه روزی باید پیش هم بخوابیما
لارا: بهش یه چشم غره رفتم
صبح روز بعد بیدار شدم صبحونه رو درست کردم گذاشتم روی میز و رفتم بیرون پیاده روی میخوام مثل دوران مجردیم باشمم
داشتم قدم میزدم که یکی از پشت دهنم رو گرفت
(خمارییییییی)
جونگ کوک: بزار زنگ بزنم به لارا
لارا: بله چیکار داری
جونگ کوک : پرنسس آماده شدی
لارا: ببین به من نگو پرنسس عوضی
جونگ کوک: من آماده شدم
لارا : منم آماده شدم
جونگ کوک: باشه پرنسس میبینمت
لارا داشتم از پله ها میرفتم پایین که دیدم جونگ کوک بهم خیری شده
جونگ کوک: به من افتخار میدی پرنسس
لارا: بهش یه چشم غره رفتم و سوار ماشین شدم
جونگ کوک دستامو توی ماشین گرفته بود و خودشو بهم چسبونده بود
لارا : رسیدیم جونگ کوک درو برام باز کرد وااای چه جایییی بود
رسیدیم : مامان جونگ کوک رو دیدم سلام کردم
بالا خره بعد از سلام و احوالپرسی نوبت رقص منو جونگ کوک رسید
جونگ کوک به چشمام زل زده بود
لارا: وااایی فکر کنم یه ذره عاشقش شدم
بعد رقص کیکو بریدیم و مراسم بعد از۶ ساعت تموم شد
رسیدیم خونمون واای چه خونه ی بزرگی
جونگ کوک : وقت خوابه ها پرنسس کوچولو
لارا: منظورت چیه من میخوابم روی تخت تو ام بخواب روی مبل
جونگ کوک باشه بابا ولی یه روزی باید پیش هم بخوابیما
لارا: بهش یه چشم غره رفتم
صبح روز بعد بیدار شدم صبحونه رو درست کردم گذاشتم روی میز و رفتم بیرون پیاده روی میخوام مثل دوران مجردیم باشمم
داشتم قدم میزدم که یکی از پشت دهنم رو گرفت
(خمارییییییی)
- ۵.۲k
- ۳۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط