لب دریانشسته بودم پرنده عشق امدوگفتبرای دوستت نامه ای بن

لب دریانشسته بودم پرنده عشق امدوگفت.برای دوستت نامه ای بنویس,گفتم قلم ندارم,گفت از پرم بگیرگفتم جوهرندارم ,گفت از خونم بگیر گفتم ورق ندارم گفت روی سینه ام بنویس,با تمام وجودم نوشتم :خرابتم رفیق
دیدگاه ها (۱)

دل شبی دور از خیالش سر نکردگفتمششش افسوس او باور نکردخود نمی...

زندگی صحنه رنگین ریاست همه مشتاق به آن می نگریمعاقبت از پس ت...

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۶۲ (。☬⁠。⁠)⁩مین ...

عشق در مشروب 🍷

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط