به چنگ آوردهام گیسوی معشوقی خیالی را

به چنگ آورده‌ام گیسوی معشوقی خیالی را
خدا از ما نگیرد نعمت آشفته‌حالی را

خدا را شُکر امشب هم حریفی پیشِ رو دارم
که با او می‌توان نوشید ساغرهای خالی را

مرا در بر بگیر ای مهربان هر چند می‌دانم
ندارم طاقت آغوش یک دریا زلالی را

ز مستی فاش می‌گویم تو را بوسیده‌ام اما
کسی باور ندارد حرف مست لااُبالی را

من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بود
کنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را

#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۱)

یوسف گمگشته از کنعان گریزان می شودکلبه احزان، زیارتگاه یاران...

ای سرنوشت! از تو کجا می‌توان گریختمن راه آشیان خود از یاد بر...

.با من از خانه بگو، از دل دیوانه بگوبا من از خودکشی این همه ...

من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیستجز این دو سه تا شعر که گفتم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط