سناریو از مایکی

سناریو از مایکی 🍥
ا.ت تازه از یه شهر دیگه برگشته توکیو. نه برای تفریح، نه برای خانواده—برای فرار از گذشته‌ای که هنوز مثل سایه دنبالش میاد. یه شب، وسط خیابون‌های خلوت شینجوکو، شاهد یه درگیری خیابونی می‌شه. همه فرار می‌کنن، ولی اون می‌ایسته. چون ترس براش یه حس قدیمی و خسته‌کننده‌ست.

مایکی، با اون موهای بلوند و نگاه خسته، وسط دعوا یه لحظه مکث می‌کنه. چشمش می‌افته به ا.ت که بی‌حرکت ایستاده و نگاهش می‌کنه. نه با ترس، نه با تحقیر—با کنجکاوی.

مایکی جلو می‌ره، خون گوشه‌ی لبش رو پاک می‌کنه و می‌گه:
«تو همیشه این‌طوری وسط دعواها وایمیستی یا امشب خاصه؟»

ا.ت جواب می‌ده:
فقط وقتی دعواها واقعی باشن. نه نمایش.

مایکی لبخند می‌زنه. از اون لبخندهایی که فقط وقتی دلش یه لحظه آروم می‌گیره، میاد.
«تو زیادی واقعی‌ای برای این شهر.»



🖤 رابطه‌شون آروم‌آروم شکل می‌گیره.

ا.ت نمی‌خواد وابسته بشه. مایکی نمی‌تونه کسی رو نزدیک خودش نگه داره. ولی یه چیزی بینشون هست که نمی‌شه انکار کرد. یه شب، مایکی اونو می‌بره بالای ساختمون متروکه‌ای که همیشه اونجا تنها می‌مونه. می‌گه:

اینجا تنها جاییه که می‌تونم بدون نقاب باشم. بدون رئیس بودن. فقط مانجیرو.

ا.ت می‌گه:
منم فقط اینجا می‌تونم بدون ترس باشم. چون تو از ترس نمی‌ترسی.

مایکی نگاهش می‌کنه. یه لحظه سکوت. بعد آروم می‌گه:
اگه یه روز همه‌چی فرو بریزه، تو می‌مونی؟

ا.ت جواب می‌ده:
اگه بری، منم می‌رم. ولی اگه بخوای بجنگی، من پشتت می‌مونم. حتی اگه دنیا برام دشمن بشه.


اوج داستان:

یه درگیری بزرگ بین باندها در راهه. مایکی باید تصمیم بگیره—بجنگه یا عقب‌نشینی کنه. همه منتظرن. ولی اون یه شب قبل از درگیری، می‌ره سراغ ا.ت. بدون محافظ، بدون باند، فقط خودش.

می‌گه:
«اگه فردا برنگشتم، بدون که تو تنها کسی بودی که باعث شد یه لحظه بخوام آدم معمولی باشم.»

ا.ت جلو می‌ره، دستش رو روی سینه‌ی مایکی می‌ذاره و می‌گه:
«تو هیچ‌وقت معمولی نبودی. ولی برای من، همون لحظه‌هایی که ساکت بودی، از همه‌ی قدرتت واقعی‌تر بودن.»

مایکی لبخند می‌زنه.
«اگه زنده موندم، می‌خوام یه بار بدون باند، بدون دعوا، فقط با تو، یه روز معمولی داشته باشم. یه روزی که توش فقط پیتزا بخوریم و فیلم ببینیم.»

ا.ت می‌گه:
قول بده. چون من اون روزو می‌خوام. بیشتر از هرچیز دیگه‌ای.

🌅پایان باز:

درگیری شروع می‌شه. مایکی می‌ره. ا.ت منتظر می‌مونه. ساعت‌ها، روزها.
و یه شب، وقتی بارون می‌باره، صدای موتور میاد. مایکی، زخمی ولی زنده، جلوی در خونه‌ی ا.ت وایمیسته

می‌گه: پیتزا سفارش دادی؟ چون من فیلم انتخاب کردم.
دیدگاه ها (۱۸)

سلام دوستان اینکه یه مدت نبودم رو بهتون نمیگم پلی الان برگشت...

ریکشن پسر های توکیو رنجرز 🎴🏍️🩵

اینم از پارت دومایل به حمایت ؟؟💖🫶😭

کارشناس ترک عتیاد

معلم:خب سوال۵ رو آنیا فورجر بیاد و سوال۶ هم دامیان دزموند بی...

فیک جدیدمعرفینقش های اصلیا/ت:... تهیونگ:.... یونا: نامزد تهی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط