تا تو بودی نازنین من هم بهاری داشتم

تا تو بودی نازنین، من هم بهاری داشتم
با حضور چشم تو من غمگساری داشتم

لحظه هایم را نفسهایت به یغما برده بود
با تب لبهای تو، من هم قراری داشتم

ناز میکردی و دل میبردی از من همچو ماه
با همین ناز و ادا من روزگاری داشتم

خنده های آهوانه، چشمهای مست تو
دلبرانه لحظه های بی قراری داشتم

با خیالت دلخوشم، حتی میان خواب هم
با لب و با بوسه هایت گیرو داری داشتم
دیدگاه ها (۱)

کسی چـــــون من اگر دیدے براے ماندنت جـــــان داداز او بســـ...

بهِ سَلامَتیهِ مادَرَمبی مِنَت بُزُرگَم کَردبی مِنَت مِهرَبو...

دلتنگ توام،تا شادمانه مرا ببینندشاخه هابه شکل نام تو سبز می ...

نفرین هایت که تمام شد تو می مانی و آرزوهایی بر باد رفته... خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط