چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part²⁹
میدویید.
با لباس خواب سفید توی تنش، پا برهنه فقط میدویید.
نفس نفس میزد و از وحشت کل تنش میلرزید. با ترس نگاهی به پشت سرش کرد.. نبود! اون مرد با قیافه کریحش نبود.
دستشو روی قلبش گذاشت و اطراف رو نگاه کرد. نمیدونست چرا، ولی گرگش و کل وجودش داد میزدن:"بگو جونگکوک! داد بزنی اون میاد!"
نمیدونست چرا الان و توی این موقعیته، حتی نمیدونست جونگکوک کیه! فقط با تمام توانش داد زد: جونگکوکککککککک!
با ترس خودشو به دیوار چسبوند.
صدای خنده ترسناک مرد توی اون جاده پخش میشد و بدنش رو بیشتر میلرزوند. از ترس دستاشو روی گوشاش گذاشت و باز جیغ کشید: جونگکوکککککک!
هیچ خبری از اون مردی که با تفنگ دنبالش میکرد نبود. فقط این صداش بود که اکو میشد: اشتباه میکنی..جونگکوک؟ اون کسی نیست که کمکت میکنه..اون کسیه که میکشتت!
میکشتت..میکشتت..
اما با صدای نرم و ملایم یک شخص دیگه احساس کرد زیر پاش خالی شده و به جهان دیگه ای پرت شده..
وحشت زده، روی تخت نشست و از خواب پرید. عرق تمام صورتش رو پر کرده بود و از لرز نفس نفس میکرد. صاحب اون صدای نرم تهیونگ بود!
اون بود که از خواب بیدارش کرده بود. به فرشته نجاتش زل زد.
ته: جیمینی..خوبی؟ بیا آب بخور..چیزی نیست خواب دیدی.
دستاش برای گرفتن لیوان میلرزیدند. همه خاطرات به ذهنش هجوم اورده بودن..درد توی قلبش و شکمش پیچیده بود. حس خلأ داشت.پوچی.
با صدای گرفته اش لب زد: م.میشه قرصمو بد.بدی؟
لبخند مهربونی زد و لیوان و قرصشو دستش داد.
ته: بهتری؟ همش جونگکوک و صدا میزدی..خواب بدی بود؟
ناگهان تمام اشکهاش شروع به ریختن کردن..تهیونگ..برادرش بود؛ تانی هیونگش!
با دلتنگی از عمق چشماش بهش زل زد. مادرش..جیسو..جئون ها..جئون..
به مچ دست تهیونگ چنگ زد. درد امونش و بریده بود.
من: اس..اسپرمو..بده..
تهیونگ که دید واقعا حالش خوب نیست، بعد دادن اسپری بهش، لب زد: استراحت کن..خوب نیستی جیمین! برات سرم میزنم.
انگار که منتظر همین تلنگر باشه، دراز کشید و خوابید.
شرط پارت بعد: ۴۵ شدن فالوورام😂🤌🏻
ببخشید این پارت کوتاه بودد.
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part²⁹
میدویید.
با لباس خواب سفید توی تنش، پا برهنه فقط میدویید.
نفس نفس میزد و از وحشت کل تنش میلرزید. با ترس نگاهی به پشت سرش کرد.. نبود! اون مرد با قیافه کریحش نبود.
دستشو روی قلبش گذاشت و اطراف رو نگاه کرد. نمیدونست چرا، ولی گرگش و کل وجودش داد میزدن:"بگو جونگکوک! داد بزنی اون میاد!"
نمیدونست چرا الان و توی این موقعیته، حتی نمیدونست جونگکوک کیه! فقط با تمام توانش داد زد: جونگکوکککککککک!
با ترس خودشو به دیوار چسبوند.
صدای خنده ترسناک مرد توی اون جاده پخش میشد و بدنش رو بیشتر میلرزوند. از ترس دستاشو روی گوشاش گذاشت و باز جیغ کشید: جونگکوکککککک!
هیچ خبری از اون مردی که با تفنگ دنبالش میکرد نبود. فقط این صداش بود که اکو میشد: اشتباه میکنی..جونگکوک؟ اون کسی نیست که کمکت میکنه..اون کسیه که میکشتت!
میکشتت..میکشتت..
اما با صدای نرم و ملایم یک شخص دیگه احساس کرد زیر پاش خالی شده و به جهان دیگه ای پرت شده..
وحشت زده، روی تخت نشست و از خواب پرید. عرق تمام صورتش رو پر کرده بود و از لرز نفس نفس میکرد. صاحب اون صدای نرم تهیونگ بود!
اون بود که از خواب بیدارش کرده بود. به فرشته نجاتش زل زد.
ته: جیمینی..خوبی؟ بیا آب بخور..چیزی نیست خواب دیدی.
دستاش برای گرفتن لیوان میلرزیدند. همه خاطرات به ذهنش هجوم اورده بودن..درد توی قلبش و شکمش پیچیده بود. حس خلأ داشت.پوچی.
با صدای گرفته اش لب زد: م.میشه قرصمو بد.بدی؟
لبخند مهربونی زد و لیوان و قرصشو دستش داد.
ته: بهتری؟ همش جونگکوک و صدا میزدی..خواب بدی بود؟
ناگهان تمام اشکهاش شروع به ریختن کردن..تهیونگ..برادرش بود؛ تانی هیونگش!
با دلتنگی از عمق چشماش بهش زل زد. مادرش..جیسو..جئون ها..جئون..
به مچ دست تهیونگ چنگ زد. درد امونش و بریده بود.
من: اس..اسپرمو..بده..
تهیونگ که دید واقعا حالش خوب نیست، بعد دادن اسپری بهش، لب زد: استراحت کن..خوب نیستی جیمین! برات سرم میزنم.
انگار که منتظر همین تلنگر باشه، دراز کشید و خوابید.
شرط پارت بعد: ۴۵ شدن فالوورام😂🤌🏻
ببخشید این پارت کوتاه بودد.
۷.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.