نشسته بود خیره شده بود به دستاش . گفتم : باز چه مرگته ؟!
نشسته بود خیره شده بود به دستاش . گفتم : باز چه مرگته ؟! نفس عمیقی کشید ، با بغض گفت : یه بار که دستامون چفتِ هم بود بهم گفت : میدونی چقدر دوسِت دارم ؟! اندازهی انگشتای دستای همهی آدمای دنیا ، میدونی چقدر میشه ؟! هشت میلیارد آدمه و دو تا دست و ده تا انگشت و اووو، اصلاً حد و حساب نداره که ، بیحد و حساب دوستت دارم دیوونه ،
۱.۸k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.