خسته از حراف های بی غم دور و برم

خسته از حَرّاف های بی غمِ دور و برم
می کِشم تیغِ سکوتم را به جای خنجرم

خسته از شهرِ نقابم ، خسته از شهرِ ریا
می روم بلکه کمی سالم بمانَد باورم

چون همین هستم که هستم ، کار و بارم سکّه نیست
مثل این رویِ من است ای دوست ! رویِ دیگرم

ساعتی شمّاطه دارم ، مانده ام جُرمم چه بود ؟
هر که را بیدار کردم با غضب زد بر سرم

تا تک و تنها شدم ، دیدم به حکمِ زندگی
تک که باشم تا ابد از شاه بودن سرترم ...
دیدگاه ها (۲)

تو چه کردی که خدا این همه زیبایت کردناز و پـــرورده تــر از ...

تا غصه جا خوش کرد در دل قصه مبهم شددر آتش غم سوخت دنیا و جهن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط