خسته از حَرّاف های بی غمِ دور و برم
خسته از حَرّاف های بی غمِ دور و برم
می کِشم تیغِ سکوتم را به جای خنجرم
خسته از شهرِ نقابم ، خسته از شهرِ ریا
می روم بلکه کمی سالم بمانَد باورم
چون همین هستم که هستم ، کار و بارم سکّه نیست
مثل این رویِ من است ای دوست ! رویِ دیگرم
ساعتی شمّاطه دارم ، مانده ام جُرمم چه بود ؟
هر که را بیدار کردم با غضب زد بر سرم
تا تک و تنها شدم ، دیدم به حکمِ زندگی
تک که باشم تا ابد از شاه بودن سرترم ...
می کِشم تیغِ سکوتم را به جای خنجرم
خسته از شهرِ نقابم ، خسته از شهرِ ریا
می روم بلکه کمی سالم بمانَد باورم
چون همین هستم که هستم ، کار و بارم سکّه نیست
مثل این رویِ من است ای دوست ! رویِ دیگرم
ساعتی شمّاطه دارم ، مانده ام جُرمم چه بود ؟
هر که را بیدار کردم با غضب زد بر سرم
تا تک و تنها شدم ، دیدم به حکمِ زندگی
تک که باشم تا ابد از شاه بودن سرترم ...
۳۰۰
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.