اعتماد نکن...
اعتماد نکن...
اینجا از کلافِ اعتمادت
کلاه میبافند برای خودت،
آنقدر بلند که چشمهایت را بپوشاند
و نبینی که تا چه اندازه غرق شدهای!
اینجا برای اعتمادِ آدمها
ارزشی قائل نمیشوند،
خیالت از انصافِ هیچکس راحت نباشد؛
اینجا مدتهاست
که اصولِ انسانیت را نقض کردهاند
و به هیچ اصلی پایبند نیستند.
که اعتماد میکنی و ضربه میخوری
و درد میکِشی
و توضیح میخواهی و توجیه میشوی؛
آنقدر خستهات میکنند
تا اینکه درها و پنجرهها را میبندی،
تنظیم میشوی روی حالت پرواز،
گوشهایت را میگیری
و دلت را خوش میکنی
به آرامشِ بیخبری
و فریاد میزنی: "هر چه باداباد،
خانهی هر آنکه بیانصاف شد آباد"...!
اینجا از کلافِ اعتمادت
کلاه میبافند برای خودت،
آنقدر بلند که چشمهایت را بپوشاند
و نبینی که تا چه اندازه غرق شدهای!
اینجا برای اعتمادِ آدمها
ارزشی قائل نمیشوند،
خیالت از انصافِ هیچکس راحت نباشد؛
اینجا مدتهاست
که اصولِ انسانیت را نقض کردهاند
و به هیچ اصلی پایبند نیستند.
که اعتماد میکنی و ضربه میخوری
و درد میکِشی
و توضیح میخواهی و توجیه میشوی؛
آنقدر خستهات میکنند
تا اینکه درها و پنجرهها را میبندی،
تنظیم میشوی روی حالت پرواز،
گوشهایت را میگیری
و دلت را خوش میکنی
به آرامشِ بیخبری
و فریاد میزنی: "هر چه باداباد،
خانهی هر آنکه بیانصاف شد آباد"...!
۸.۰k
۰۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.